افشار؛ نیازمند گفتمانی واقعبینانه است
مصطفی بیات
سال گذشته، پس از آن که عدهای معلومالحال به تحریک عناصر تفرقهافکن و به بهانه تجلیل از واقعه افشار، صراحتاً آقای سید حسین انوری را به دست داشتن در قضیه افشار متهم کردند، ایشان در پی آن، برای روشنگری اذهان عمومی و مقابله با تحریف تاریخ جهاد و مقاومت، پیشنهاد مناظرهای تلویزیونی با حضور چهرههای سرشناس مجاهدین را مطرح نمودند. آقای انوری به صراحت اعلام کردند که قصد دارند برای روشنسازی فجایع کابل و افشار، مناظرهای با حضور شخصیتهایی چون مارشال فهیم، خلیلی، سیاف، اکبری و محقق داشته باشند تا حقایق تاریخ جهاد و مقاومت به صورت زنده و شفاف برای مردم افغانستان روشن شود.
آقای انوری در ادامه افزودند: «ما شاهد تلاشهای مذبوحانه و خائنانه از سوی برخی عناصر منفی هستیم که با طرح ادعاهای کاذب و تحریفشده تلاش دارند تا تاریخ و حقیقت را به صورت وارونه جلوه دهند. بدون شک، من نیز طرفدار افشای چهرههایی هستم که تا امروز در زیر نقابهای کهنه خود تلاش کردهاند حقیقت را از چشم مردم مخفی نگه دارند و واقعیتهای عینی تاریخ را به صورت نابخردانه تحریف نمایند.»
این دعوت به مناظره از سوی آقای انوری با حضور چهرههای برجسته جهادی و دخیل در بحرانها و تنشهای دهه هفتاد، از سوی بسیاری از حقیقتجویان به فال نیک گرفته شد. تحقق چنین مناظرهای میتوانست به عنوان بهترین راه برای واکاوی واقعه افشار و روشنشدن واقعیتها، و همچنین به عنوان ابزاری برای مقابله با اتهاماتی که برخی از افراد به صورت مهندسیشده و سیستماتیک علیه مجاهدین و شخصیتهای جهادی مطرح میکنند، به کار آید. با این حال، متاسفانه هیچ یک از شخصیتهای دعوتشده به مناظره نه تنها برای حضور در آن اعلام آمادگی نکردند، بلکه دعوت آقای انوری را با سکوت مرگبار خود بیپاسخ گذاشتند.
آقای انوری در پی این سکوت، دوباره دعوت به مناظره را در یک مصاحبه تلویزیونی در شبکه میوند تکرار کردند. در این مصاحبه، ایشان به سکوت کسانی که در قضیه افشار دخیل بودند و اکنون در برابر افشای حقیقت و رسواییهای احتمالی سکوت کردهاند، اشاره کرده و گفتند که این افراد از بیم آن که رازهای ناپاکشان فاش شود، ترجیح میدهند که همچنان در سکوت باقی بمانند.
آقای مسیح ارزگانی، یکی از شاهدان حوادث دهه هفتاد، در صفحه فیسبوک خود در مطلبی تحت عنوان «پیشنهادهای معقول و پاسخهای نامعقول»، به ذکر وقایع تاریخی پرداخته است. او نوشت: «۲۱ سال پیش، در تاریخ ۲۱ دلو، قرارگاه مرکزی حزب وحدت در انستیتوت علوم اجتماعی مورد حمله سنگین نیروهای اتحاد سیاف و دولت ربانی قرار گرفت. به دلیل بسیج گسترده نیروهای مهاجم و آتش سنگین، نیروهای حزب وحدت تاب مقاومت نیاوردند و صبح روز بعد (۲۲ دلو) قرارگاه مرکزی حزب سقوط کرد و تمامی رهبران و نظامیان حزب پا به فرار گذاشتند. در این حمله، تسلیحات و اسناد حزب به دست مهاجمان افتاد و فاجعهای در محله افشار رخ داد.»
او ادامه داد: «پس از آن شکست تلخ، بسیار ضروری بود که رهبران حزب وحدت به تحلیل و ریشهیابی دقیق و عمیق این رخداد تلخ بپردازند. باید از خود میپرسیدند چرا مرکزیت حزب با آن سرعت سقوط کرد؟ چرا تدابیر دفاعی حزب به این سرعت فروپاشید؟ آیا قوماندانان حزب دست به خیانت زده بودند یا ملیشههای باقیمانده از رژیم پیشین؟»
ارزگانی تاکید میکند که به جای ریشهیابی این اتفاق و پاسخگویی به این سوالات، سران حزب وحدت به تئوری توطئه پناه بردند و در یک فرافکنی آشکار، سادات و شیعیان غیر هزاره، به ویژه آقای انوری و آقای جاوید را به عنوان مسئولان سقوط حزب معرفی کردند. اما هیچکس از خود نپرسید که نیروهای انوری در سنگرهای اطراف افشار مستقر بودند یا نیروهای حزب وحدت؟
ارزگانی همچنین به این نکته اشاره کرد که اگر واقعاً آقای انوری در سقوط مرکزیت حزب وحدت نقش داشت، پس چرا حزب وحدت سه تن از جنرالهای خود را به عنوان خیانتکار اعدام کرد؟ این سوالات و عدم پاسخگویی به آنها، خود نشانهای از عدم شفافیت و ضعف در تجزیه و تحلیل رخدادهای آن زمان است.
در نهایت، دعوت به مناظره از سوی آقای انوری همچنان بر سر زبانها باقی است و بسیاری از افراد انتظار دارند که این مناظره به عنوان یک گام مهم در راستای آشکار کردن حقیقت و روشنگری تاریخ جهاد و مقاومت، بهطور جدی پیگیری شود. از سوی دیگر، سکوت چهرههای دخیل در حوادث آن زمان همچنان ادامه دارد و تنها زمان است که نشان خواهد داد آیا حقیقت روشن خواهد شد یا نه.
این پرسشها در طول بیست سال گذشته بیپاسخ باقی مانده است، تا اینکه سال گذشته در آستانه سقوط مرکزیت حزب وحدت، انوری در یک فراخوان عمومی، محقق و خلیلی را به یک مناظره علنی دعوت کرد و اعلام نمود که حاضر است با سیاف، فهیم، محقق و خلیلی در یکی از شبکههای تلویزیونی پیرامون حادثه افشار مناظره کند تا معلوم شود که چه کسانی یا کسانی عامل سقوط مرکزیت حزب وحدت و جنایات آن رویداد هستند. اما هیچ جوابی از طرفهای مقابل شنیده نشد.
چند روز پیش، انوری دوباره در یک مصاحبه اعلام کرد که آماده است با هر کسی که ادعایی در مورد حادثه افشار دارد، مناظره کند، ولی باز هم جوابی از سوی خلیلی و محقق شنیده نشد؛ اما پیروان آنها طبق سیره همیشگی خود، به هیاهو و فحاشی در دنیای مجازی پرداختند. به باور نگارنده، اعلام آمادگی پارسال و امسال انوری پیشنهادی بسیار معقول و مقبول است؛ تنها راه برملا شدن حقایق پشت پرده آن رویداد، مناظره رو در رو و علنی طرفهای درگیر است. انوری با طرح این پیشنهاد، با پای خود به محکمه آمده است؛ محکمهای که هیأت منصفه آن تمام مردم افغانستان و وجدانهای بیدار هستند. کجایند کسانی که بیست سال بدون هیچگونه سند و دلیل علیه انوری شعار دادهاند؟ اگر منطق و سندی در چنته دارید، بسمالله! اما به باور نگارنده، مسئولان شاخههای متعدد حزب وحدت هیچوقت حاضر به مناظره نخواهند شد، چرا؟ زیرا خوب میدانند که آن اتهامات صرفاً شعرها و شعارهای سیاسی و قومی بودند، نه نثرها و متنهای حقوقی و منطقی و قابل ارائه در یک محکمه.
اما این بار برخی از دستپروردگان و عروسکهای دستآموز، که در سکوت اربابان خود به جفنگ آمدهاند، با دستانی خالی از حقیقت، یاوهسرایی کردند. اسلم جوادی، مدیر مسئول روزنامه «جامعه باز»، طی مقالهای در آن روزنامه تحت عنوان «ابتذال شر»، با ارائه مطالب متناقض و مملو از دروغپردازی، در پی برقراری ارتباط بین دو جنایت جنگی که در جهان اتفاق افتاده است، یکی در آشویتس و دیگری در افشار است، و در نهایت طبق دستور نوک تیز قلم اجیر شدهاش، آقای انوری را عامل جنایتهای اتفاق افتاده در افشار میداند. حال آنکه این قیاس معالفارق است؛ زیرا انوری در زمان وقوع حادثه افشار نه عضو شورای نظار بود و نه در ائتلاف حزب وحدت قرار داشت، بلکه در بیطرفی کامل قرار داشت. شورای نظار نه تحت فرمان انوری بود که او به آنها فرمان حمله دهد و نه در کنار حزب وحدت بود که کوه فروشی کند. حقیقت این است که یک طرف شورای نظار بوده و در طرف دیگر حزب وحدت به فرماندهی مزاری قرار داشته است. و در این میان، حزب حرکت و شخص انوری با هیچیک از طرفهای درگیر در تعامل نبودهاند. افراد بدون گذراندن هیچ فرآیند قضایی عادلانه از چهرههای حزب وحدت به جرم خیانت در افشار اعدام شدند و در مدرسه «جامعهالاسلام» پل سوخته اعدام گردیدند!
علاوه بر این، قلم اجیر شده هیچ سند تاریخی برای نتیجهگیریهای خود ندارد و ارائه نمیدهد. در حقیقت، اسلم جوادی به سیره پیشوایانی تمسک میکند که بهترین راه برای گریز از حقیقت را فرافکنی و دروغپردازی میدانند و بارها از همین سوراخ به سلامت گریختهاند و گناه کرده خود را بر سر بیگناهانی انداختهاند که از گناه ناکرده خود بیخبرند!
آقای مزاری خود بارها از همین ترفند و از همین گریزگاه گریخته است. او در مصاحبهها و صحبتهای بسیاری، آسیبدیدگان و قربانیان اصلی فاجعه افشار را هزارههایی میخواند که در منطقه افشار و در کنار دیگر اقوام کشور سکونت داشتند؛ او هیچگاه حقیقت را در هیچ جایی نگفت مگر در جلسه خصوصی با مسئولین تنظیم «نسل نو هزاره» اعزامی از کویته، پاکستان. در آن نشست، مزاری پرده از راز بزرگ و غمانگیزی برمیدارد. او میگوید:
«در قضیه افشار که پیش آمد، افشار منطقهای است که قلاهایی که در آنجا بود، از سابق از مردمان افشار بود که غیر نژاد هزاره است، ولی شیعه مذهبند، که آمده در پلو (پهلوی) اینا خانه انداختند، شهر شده این مانده به نام افشار که معروفند در افغانستان به نام قزلباش. اینا (قزلباشها) وقتی افشار سقوط میکرد، در این قسمت صحبتها، مزاری مکث کرده و نگاهی به اطراف میاندازد و میگوید: مردمان هزاره فرار کردند، بیرون شدند، اموال خود را کشیدند یا خانههای خود را بیرون کردند که جنگ است. ای برادران قزلباشها، به احساس ازی که (اینکه ما نژاد هزاره نیستیم) ما را شاید ظلم نکنند. بالاترین صدمه را اینا قزلباشها دیدند؛ وقتی که آمدن نیروهای مخالف، مسلط شدند، به هیچ چیز از اینا رحم نکردند.»
اگر آقای مزاری یک حرف حقیقت و سخن راست در طول عمرش گفته باشد، آن هم همین است که قربانیان اصلی فاجعه افشار «قزلباشها» بودند؛ و بسیاری از هزارهها با توجه به ارتباط تنگاتنگشان با نیروهای حزب وحدت و پیشبینی چنین واقعهای، خود را قبل از سقوط افشار به نقاط امن رسانده بودند؛ چرا که مزاری خود اذعان میدارد:
«مردمان هزاره فرار کردند، بیرون شدند، اموال خود را کشیدند یا خانههای خود را بیرون کردند که جنگ است…» به دیگر سخن، آقای مزاری و نیروهای تحت امر او وقوع چنین واقعه اسفناکی را پیشبینی کرده بودند. خروج مردم هزاره از منطقه افشار خود گویای این حقیقت است، اما چرا آنان شرایط خروج دیگر اقوام و به قول آقای مزاری، قزلباشها را از منطقه افشار فراهم نکردند و از دامنه جنایتهای اتفاق افتاده در افشار نکاستند؟ و خود به جای دفاع، راه فرار را پیش گرفتند؟
امروزه در باب مناظره برای واکاوی فاجعه افشار، عدهای از افرادی که به نوعی تحت تأثیر برخی شخصیتها قرار دارند، با توجه به سخنان بهجامانده از مزاری، از سکوت و ناتوانی پیشوایان خود خشمگین شده و در پی توجیه عدم حضور آنان در مناظره برآمدهاند. این افراد در توصیف جایگاه و شأن این پیشوایان، حضور آنان در مناظره را کسر شأن و شوکت آنان میدانند. حال آنکه روشن شدن حقایق و واقعیتها، حق مسلم شهروندان جامعه است و این توجیهات نمیتوانند موجه باشند. آقای مسیح ارزگانی در این زمینه در صفحه فیسبوک خود در مطلبی با عنوان «از قیاسش خنده آید خلق را!» مینویسد که محمد امین حلیمی در مقالتی در سایت رسانه، ضمن تأکید بر لزوم مناظره، مدعی شده است که مناظره با انوری بیسواد، کسر شأن برای خلیلی و محقق است و باید افراد ردههای دوم و سوم حزب وحدت با وی مناظره کنند.
وقتی این فراز از مطلب را خواندم، به یاد سخنرانی مرحوم مقصودی در شهر قم افتادم که سخنان خود را اینگونه آغاز کرد: «برای شادی روح آیتالله مزاری، رهبر هزارههای جهان، صلوات!» هنگامی که به اطرافم نگریستم، اغلب علمای حاضر در آن محفل سرهای خود را پایین انداخته و دهانهایشان را با گوشۀ عبا محکم گرفته بودند تا از خنده جلوگیری کنند. نمیدانم وقتی حضرت حلیمی در مورد تحصیلات آکادمیک خلیلی و محقق سخن میگوید، چند صد نفر از خنده منفجر میشوند. سید حسین انوری که دارای مدرک «دوازده پاس» در رشته زراعت است، آیا خلیلی حداقل سند فراغت از صنف اول را دارد؟ آیا محقق تا کنون در مدرسهای تحصیل کرده است؟ ممکن است بگویید که محقق طلبه است، اما وی هیچیک از مراکز حوزوی مانند نجف، قم، مشهد یا کابل را ندیده است و تنها در مدرسه محلی چارکنت چند صباحی درس خوانده و به گفته خودش از بیست سالگی وارد جنگ و جهاد شده است.
انوری تنها فرد شیعه و هزارهای است که رتبۀ سترجنرالی را به پاس چهارده سال جهاد از سوی مقبولترین دولت مجاهدین، یعنی حکومت موقت مجددی و شورای قیادی آن دریافت کرده است. آیا آقایان خلیلی و محقق حداقل رتبهٔ ضابطی را در این عرصه دریافت کردهاند؟ انوری سابقه دو دوره وزارت در دو نظام متفاوت (دولت اسلامی مجاهدین و جمهوری اسلامی کنونی) را در کارنامه دارد، در حالی که خلیلی هیچگونه پیشینه اداری حتی در سطح ولسوالی ندارد. استاد محقق برای مدت کوتاهی وزیر پلان بود، اما چون دنیای سیاست را با پهلوانی و قوماندانی اشتباه گرفته بود، رئیس دولت (کرزی) او را پس از دشنامهای ناموسی از کابینه اخراج کرد. این هم پیشینه اداری محقق.
انوری علاوه بر دو دوره وزارت، دو دوره مدیریت ولایت را نیز در کارنامه دارد: ولایت کابل و سپس ولایت هرات. آیا آقایان خلیلی و محقق چنین سوابق مدیریتی و دیوانی را در کارنامه دارند؟ از منظر موقعیت کنونی، محقق رهبر یک شاخه از حزب وحدت، معاون یک نامزد ریاست جمهوری و وکیل پارلمان از کابل است. انوری هم رهبر یک شاخه از حرکت، معاون دوم یک نامزد و وکیل پارلمان از کابل است. اما خلیلی از جایگاه معاون دوم رئیس جمهور موقعیت رسمی کنونیاش برتر از آن دو است؛ ولی به عنوان رهبر یک شاخه از وحدت، تفاوتی با آنها ندارد.
با توجه به توضیحات فوق، آیا به نظر شما از آن قیاس حلیمی خنده آید یا نه؟![1]
پر واضح است که واکاوی فاجعه افشار و جنایتهایی از این دست نیازمند گفتمانی است که باید بر مبنای واقعیتها و بدون تعصبات و تنگناهای سمتی، حزبی، جناحی و تباری صورت گیرد. در این گفتمان باید چهرههای شاخص جهاد و مجاهدان حضور داشته باشند که هرچند امروز در کنار هم و در تعامل با یکدیگرند، اما در روزگاری نه چندان دور، رو در رو و در تقابل با یکدیگر قرار داشتند. بخش زیادی از نابسامانیهای امروز وطن، نتیجه تقابلهای دیروز آنان بوده است.
از طرفی، عدم شکلگیری چنین گفتمانهایی فرصت را برای برخی عناصر مزدور فراهم کرده است تا تاریخ جهاد و رشادتهای مجاهدین را تحریف کنند و روایتهای بیاساسی برای آیندگان بسازند. اگر این روند ادامه یابد، این افراد میتوانند چهرههای مجاهدین حقیقی را تخریب کرده و مجاهدنماهایی را که کمترین سهم در جهاد و مقاومت داشتهاند، به عنوان قهرمان معرفی کنند.
بنابراین، بر چهرههای شاخص جهادی است که با روشنگری و طرح گفتمانهایی واقعبینانه، فرصت تحریف تاریخ جهاد را از این عناصر مزدور بگیرند و تاریخ جهاد و رشادتهای مجاهدین را از تحریف محافظت کنند. مسلماً طرح چنین گفتمانهایی از سوی شخصیتهایی چون آقای انوری، که یکی از چهرههای شاخص عرصه جهاد و سیاست است، در راستای بازخوانی و واکاوی واقعه افشار و خط بطلان کشیدن بر داستانسراییهای تحریفگران تاریخ جهاد، قابل تحسین و شایسته ستایش است.
بیتردید فاجعه افشار، همانند بسیاری از فجایع دیگری که در سه دهه بحران جنگ و نابسامانی در افغانستان به وقوع پیوسته، یک زخم ناسور بر پیکره انسانیت است. عمق این فاجعه به حدی دلخراش و شکننده است که روح هر انسانی را میآزارد و دیدگان هر راوی و نقالی را اشکبار میکند. هرچند که پر واضح است که جنایتهایی به دامنه افشار تنها به افشار خلاصه نمیشود و در بازخوانی جنگهای داخلی و تجاوز بیگانه، جنایتهایی از این دست نه تنها کم نیستند که در برخی موارد دلخراشتر و فجیعتر از افشار هستند؛ اما اینکه چرا افشار همواره و هر ساله برجستهتر گردیده و گاهی تمام قصه جنگهای تنظیمی تنها به «افشار» خلاصه شده و به خورد نسل جوان داده میشود، جای درنگ و تأمل دارد.
اساساً در بازخوانی روایت افشار، بازخوانان را به چند گروه مختلف میتوان تقسیم کرد. گروهی معتقدند که افشار تنها فاجعه انسانی رخداده در دهههای بحران نیست و فجایعی از این دست بیشتر از آن وجود دارد که باید به یاد آورد و به نسل آینده منتقل شود. آنها بر این باورند که باید از یادآوری افشار و فجایعی از این دست دست برداریم و محصول جنگها و برادرکشیهایمان را به فراموشی بسپاریم تا حداقل نسل آیندهمان نسلی به هم پیوسته و دوستداشتنی باشد و پیوند دوستی میان آیندگانمان را هر ساله با به یادآوری محصول جنگها نگسلانیم.
برخی نیز بر این عقیده هستند که هرچند نمیتوان تاریخ رفته بر قوم یا تباری از این کشور را به فراموشی سپرد، اما این تاریخ باید بر مبنای واقعیتها و بر اساس حقایق روایت شود و اساساً از دروغپردازی و داستانسرایی بدور باشد. با توجه به اینکه بازماندگان برپاکننده جنگهای داخلی هنوز نفس میکشند و در آخرین رمقشان به دنبال تحریف تاریخ و توجیه اعمال و کردارشان هستند، نمیتوان به هر روایتی تمسک جست و روایتگری را ثقه دانست. این گروه معتقدند که در بازخوانی واقعه افشار، طیف معلومالحالی برای به دست آوردن خواستههای سیاسی و حزبی خود به تحریف حقایق پرداخته و با وارد نمودن عناصر غیرواقعی به دنبال تحریف تاریخ هستند نه تعریف آن.
در بین تجلیلگران افشار، گروهی اندک نیز هستند که سن برخی از آنان اقتضای درک این روایت را نمیکند و اساساً تمام داناییشان از جنگهای داخلی تنها به چند پرده قصه که راویان آن قصهها همان تحریفگران تاریخند، محدود میشود. این گروه اندک که خود وسیله و ابزاری هستند برای دیگران، هر ساله دور هم گرد میآیند و به بهانه تجلیل واقعه افشار، بهصورتی هدفمند امیال سیاسی عدهای خاص را به خورد نسل جوان داده و بهصورتی سیستماتیک ذهنیتی مهندسیشده را ترغیب کرده و عدهای از جمله آقای سید حسین انوری و آیتالله محسنی و گاهاً آقایان جاوید کاظمی و هادی را در دست داشتن واقعه منصفانه افشار متهم میکنند. آنها بر این باورند که اگر روایت افشار عادلانه و بدور از غرضورزیهای جناحی، سیاسی و تباری بازخوانی شود، این ذهنیت جز دروغ، شایعه و توهم زهرآگینی بیش نیست که از سوی تحریفکنندگان تاریخ تبلیغ و تکثیر میشود. حرکت این گروه اندک اساساً مبتنی بر احساسات بوده و عمدتاً بازخورد روایتهای احساسی است که برخی عناصر دیگرستیز (معلومالحال) برای تحریف تاریخ بهصورت هدفمند و با یک استراتژی مشخص پیش میبرند.
در بازخوانی واقعه افشار، گروه چهارمی نیز وجود دارد که حضورشان محسوس نیست اما کارکردشان بیش از دیگران است و دایره فعالیتشان فراتر از همگنانشان است. حضور بسیاری از آنان ملموس نیست و برخی از آنان در قالب چندین چهره و با نامهای مستعار فعالیت میکنند. بیشتر آنان از اصحاب «جمهوری سکوت» بوده و رسالتشان نه سکوت بلکه غوغا آفرینی و اغواگری است. آنان بازماندگان «امروز ما» و «عصری برای عدالت» هستند و یا حداقل با آنان سر و سری دارند که در شرح حال کارکردهایشان آمده است: «این نشریات جدید، مولودی است بیباک و بد زبان، کجخلق و سراسر پر از فحاشی و ناسزاگویی که امروز ما را از فحاشی و ناسزاگویی پر میکند.»[2] و همچنین این جماعت مطرود و منحرف که چرندنامهی «عصری برای رذالت» خود را به دروغ و دغل کانون فرهنگی رهبر شهید مینامند، در سایه باداران خارجی خود نشسته و شراب مینوشند و فساد و فحشاء خود را انجام میدهند، در حالی که در پشت پرده قلمهای زهرآگین خود علیه تمامی ارزشهای مذهبی و ملی ما مینویسند: «وظیفهی اسلامی هر یک از علما و مردم متدین و محصلین مسلمان است که با شرارتهای قلمی و تبلیغی آنان مبارزه کنند.»[3]
عزیز رویش بهعنوان یکی از بنیانگذاران «امروز ما»، خود نیز بر عدم اقبال نگرشها و رویکردهای ستیزهگرانه تیمیشان از سوی جامعه واقف بوده و معترف است که: «حدس اولیهی ما این بود که شاید «امروز ما» بعد از مزاری در چوکات حزب وحدت امکان نشر نداشته باشد. «کانون فرهنگی رهبر شهید» همان پایگاهی بود که امکان میداد نشر «امروز ما» از مرجعی مستقل ادامه یابد بدون اینکه رابطهاش با حزب وحدت قطع شود.»[4] دامنه افراطگرایی و ستیزهگری این گروه با آموزههای دینی و مذهب آنقدر گسترده شد که کارگزاران حزب وحدت را نیز به ستوه آورد، آنچنان که آقای محقق در نامهای به مسئولین سیاسی دفتر پیشاور حزب وحدت مینویسد: «نشریهی «امروز ما» که به نام حزب وحدت اسلامی منتشر میشود، مایهی سرافکندگی ما در برابر مردم و مسئولین اینجا و کسانی که برای اسلام و انقلاب شهید دادهاند گردیده است؛ آنها در نشریهی خود (امروز ما) صریحاً مبارزه با مذهب را شروع کردهاند، در حالی که مردم چهارده سال برای حفظ ارزشهای مذهبی و دینی در کشور مبارزه کردهاند و این نشریه (امروز ما) با روحیهی اسلامخواهی و دیانت شعاری مردم ما تضاد دارد. خواهشمندم هر چه زودتر این چرندنامهی گمراهکننده را متوقف کرده و ما مردم را از تنگنای روانی خلاص کنید.»[5]
این غوغاسالاران دیروز امروز ما و عصر ما در جمهوری سکوت، رسولان اغواگری هستند که در صدد نشر و تسری ذهنیتی مهندسیشده در جهت تفرقهافکنی در جامعه هزاره میباشند. اساساً آنان جامعه هزاره را از منظر مذهب میبینند، چرا که بازتعریفی از جامعه هزاره با مولفه «مذهب»، اتحاد و به همپیوستگی طیف گستردهای از سادات، بیاتها، قزلباشها و سایر اقوامی را بهوجود میآورد که نه تنها در مذهب بلکه به گواهی تاریخ در سرنوشت نیز با هزارهها مشترک هستند. همانطور که به اذعان خودشان در افشار، تقدیر هزارهها و همسرنوشتانشان یکسان نگاشته شد. آنگونه که میآورد: «قسمت عمدهای از باشندگان افشار را هزارهها تشکیل میدادند؛ اما تعداد قابل توجهی از افشاریها بازماندگان لشکر نادرشاه افشار، قزلباشان، سیدها و اقوام دیگر نیز بودند. چه چیزی جز مذهب آنان را در همزیستی و همسرنوشتی پیوند میداد تا جایی که تقدیرشان در افشار یکجا و یکسان رقم خورد؟»
این گروه اغواگر که خود با دیانت بیگانهاند، جامعه هزاره را جامعهای مذهبی نمیخواهند و آن را در ورای مذهب تعریف میکنند، حال آنکه هزارهها و همسرنوشتانشان قرنها به جرم هممذهب بودن قلع و قمع شدهاند و بارزترین خواستهشان رسمیت یافتن مذهب مشترکشان بود. اساساً این گروهک اغواگر، تعامل سیاست و دیانت را که از اصول اساسی جامعه اسلامی است، زیرکانه تخریب کرده و سیاست را به تقابل با دیانت میکشاند. در چنین حالتی، بقای جامعه اسلامی و رهبران و کارگزاران آن که سیاستشان گریبانگیر دیانت باشد، نمیتواند تضمین شود؛ چرا که در جامعه اسلامی، سیاست در تعاملی مثبت با دیانت است و به قول علامه مدرس: «سیاست ما عین دیانت ماست»، نه آنگونه که عزیز رویش، یکی از اصحاب مکتب اغواگری، میآورد: «گویا دربار شاهی و نیروهای مذهبی حاکم بر جامعهی هزاره به نوعی تبانی داشتند که یکی هزاره را به جرم نژادی میکوبید و دیگری از هزاره به نام شیعه دفاع میکرد.»[6]
مگر نه این بود که مزاری با نام هزاره یکی از خواستههای شیعه را که رسمیت یافتن مذهب آن بود، همگام با دیگر مجاهدین شیعه مطرح میکرد؟ از این نگاه، این پارادوکس را چگونه میتوان پاسخ داد که با نام «هزاره» از حق شیعه میتوان دفاع کرد، اما نمیتوان به نام شیعه از «هزاره» دفاع کرد؟
در بحبوحه جنگهای داخلی، شایع بود که جریانی خاص با اندیشه، ایدئولوژی و بینشی متفاوت که در مغایرت با اصول کلی و پذیرفتهشده جهاد و مجاهدین بود، تحت یک استراتژی هدفمند به صورت زیرکانه و سیستماتیک وارد حلقه حزب وحدت شده و در صدد تغییر دیدگاهها و نگرشهای بنیادی کارگزاران و متولیان این حزب جهادی بودند. این سخن عزیز رویش که حزب وحدت یک حزب مرکب از روحانیون سرشناس شیعه بود و مزاری در دوران مدیریت و رهبری خود با برجسته ساختن سوالهای سیاسی، اکثر این روحانیون [شیعه] را از متن به حاشیه رانده بود، نشان از تقابل درونی دارد. حالا که مزاری رفته بود، این روحانیون به استناد مقام مرجعیت و روحانیت خود دوباره به سوی متن در حال حرکت بودند.
باید در موجودیت این متغیر نیرومند، از مسائلی سخن گفته میشد که کاملاً بار سیاسی داشت و از ادغام آن در دل مذهب و باورهای مذهبی جلوگیری میکرد. این ذهنیت را بیشتر تقویت میکند. اما سوال اینجاست که آیا مزاری واقعاً آنگونه بود که عزیز رویش او را به تصویر کشیده است؟ آیا او فردی بود که در پی تصفیه حزب وحدت و آن هم با معیار نژادی بود؟ اگر چنین بود، این سخن که «در افغانستان شعارها مذهبی اما عملکردها نژادیاند!»[7] را در پرتوی چنین عملکردی چگونه میتوان توجیه کرد؟
آیا عزیز رویش به دنبال آن است که مزاری را برخلاف چهره واقعیاش و به گونهای که او (رویش) میخواهد، ترسیم و تصویر کند و اندیشه و خواستههای خود را برای اقبال بیشتر از تصویر خود ساخته مزاری به خورد نسل جوان جامعه هزاره بدهد؟ اگر چنین باشد، آیا این ظلم بزرگی در حق مزاری نیست؟ آیا این تحریف مزاری نیست که هر کسی خواسته و میل خود را از آدرس و تندیس او به جامعه بقبولاند و بگوید آنچه گفتم مزاری میکرد؟
این در حالی است که عزیز رویش بیشترین داستانهای آغشته به اوهام و دروغ را از افشار روایت میکند. روایتهای او که اینگونه به احیاگر هویت خویش ترحم نمیکند و از او تصویری برخلاف واقع ترسیم میکند، با چه منطقی میتوان پذیرفت؟ آنچه مسلم است این است که آنان که قلمشان در بند عصبیتهاست و اساساً مصداق «ن و القلم و مایسطرون» نیستند و پاسدار حریم صداقت و راستی نبوده و حرمت هیچ کرامت و قداستی را نگه نمیدارند، هر آنچه مینگارند، چه از افشار باشد و چه از مزاری، اوهام و اکاذیبی بیش نخواهد بود.
عزیز رویش ادعا میکند که وظیفه تحقیق در مورد افشار به وی سپرده شده بود. او میگوید: «اواخر قوس ۱۳۷۳ مزاری از من خواست به دیدارش در سفارت شوروی بروم. وقتی وارد شدم از کسان دیگری که در آنجا بودند خواست بیرون شوند. تنها سید علی، سکرترش باقی ماند و بهرامی، مسوول کشف حزب وحدت. مزاری بدون مقدمه شروع به حرف زدن در مورد حادثه افشار کرد و گفت که باید در کنار برنامههای دیگرم کار تحقیق روی ۲۳ سنبله را شروع کنم. قبل از آن ضرورت این تحقیق و جمعآوری مواد اولیه آن مورد گفتوگو قرار گرفته بود، اما حالا باید عملاً آغاز و تا یک ماه تکمیل میشد.»[8] گذشته از صحت و سقم این ادعا و گذشته از اینکه آیا در حزب وحدت شخص شایستهتری از عزیز رویش برای این وظیفه وجود نداشت، باید دریافت که عزیز رویش در انجام این وظیفه به چه اندازه موفق بوده است و به چه اسناد موثقی دست یافته است تا بر مبنای آن برخی را محکوم و برخی را متهم نماید. او میگوید: «مرور دوسیههای مربوط به حادثه افشار نیز برایم جالب بود. سید علی همه آنها را در دو بوجی بزرگ جمعآوری کرده بود و همه را در منزل دوم دفتر مزاری در برابرم قرار داد.»[9]
و نیز میافزاید: «نوارهایی را که تهیه کرده بودم با خود به پیشاور بردم، اما این که بدانم همه آنها را داخل یک صندوقچه حلبی کوچک گذاشته و قفل کرده بودم… اما چند سال بعد وقتی در راولپندی صندوق را باز کردم تا کار تحقیقم را جمع و جور کنم، دریافتم که تقریباً نود درصد از نوارها به کلی پاک شده و خاصیت خود را از دست داده بودند. این شکست در زندگی من بیشتر از خود حادثه افشار دردآور بود. من اسناد و گواهیهایی را از دست داده بودم که میتوانستند برگهای مهمی از تاریخ محسوب شوند.»[10]
عزیز رویش ترفند جالبی به کار میگیرد و از اسنادی سخن میگوید که دیگر وجود ندارند. اما حقیقت این است که این اسناد از پایه و اساس بیپایه و ساخته و پرداخته اذهان بیمار افرادی چون معلم عزیز است. بیگمان، اگر چنین اسنادی حتی به اندازه یک ورق وجود داشت و در دسترس معلم عزیز و امثال او قرار میگرفت، آنها هیچ ملاحظهای در نشر و پخش آن برای حمله به دیگران نمیکردند. اما واقعیت این است که آن دو جعبه و صندوقچه همراه با آن پر از توهمات و ساختههای ذهن خلاق معلم عزیز بوده است.
بنابراین، این گروه غوغاسالار و اغواگر که عزیز رویش جزئی از آنها است، با دروغپردازی و شایعهسازی به سراغ چهرههای شاخص هر طیف میروند و به دنبال تخریب شخصیت آنها هستند تا با تخریب چهرهها و گسترش آن به دیگران، پیوندهای اجتماعی را گسسته و جامعه هزاره را تضعیف کنند و تعریف خود را از این جامعه نهادینه نمایند.
خطر این گروه در جهت گسست جامعه هزاره، هولناکتر از هر تهدید دیگری است. رسالت این گروه در بازخوانی واقعه افشار، کتمان و گریز از واقعیتها است و آنها سعی دارند با وارد کردن عناصر غیرواقعی در بازگویی چگونگی وقوع این حادثه، تاریخ افشار را تحریف کنند. واقعیت این است که در حادثه افشار، در یک طرف شورای نظار به رهبری احمد شاه مسعود، جمعیت اسلامی به رهبری برهانالدین ربانی، اتحاد اسلامی به رهبری سیاف و در طرف دیگر، حزب وحدت اسلامی به رهبری عبدالعلی مزاری قرار داشتند. جنگ افشار نیز بین همین احزاب متخاصم به وقوع پیوست. آنچه مسلم است این است که در زمان وقوع حادثه افشار، آقای سید حسین انوری و آیتالله محسنی نه با شورای نظار بودند و نه همپیمان حزب وحدت. کسانی که در قضیه افشار متهم به خیانت شدند و خیانت آنها محرز و محکوم به اعدام گردید، از تبار همین کسانی بودند که امروز به دروغپردازی و اغواگری مشغولند.
حقیقت افشار را باید از زبان خود مزاری شنید که طی سخنانی با نیروهای تحت امرش میگوید: «… دچار این اخلاق پست نباشیم که تا همین کار سر مردم ما پیش نیاید. مطمئن هستم که در اینجا، نظامیان ما در جنگهای دیگر در حق مردم بد کرده بودند، خدا در مردم ما در افشار بد کرد.»[11]
اما حقیقت این است که بسیاری از سنگرنشینان و بازماندگان مزاری با درک واقعیتهای افشار، در پی گمراه کردن دیگران و استفاده از افشار علیه سرکوب دیگران هستند. این اندیشه را حتی در خطوط فکری مزاری نیز میتوان به وضوح مشاهده کرد. زمانی که مزاری در بازگویی سقوط افشار، پرده از راز بزرگی بر میدارد و از قربانی شدن ساکنان اصلی افشار (قزلباشها) و خروج هدفمند مردم هزاره از افشار در هنگام سقوط آن سخن میگوید، اما در بیرون از جلسات محرمانه، حقیقت را وارونه و تحریفشده بازتاب میدهد و هزارهها را قربانی اصلی حادثه افشار میخواند، در حالی که خود مزاری به پیشگاه تاریخ اعتراف و اذعان میدارد: «… مردمان هزاره فرار کردند، اموال خود را برداشتند، خانههای خود را ترک کردند، چرا که جنگ است. ای برادران، قزلباشها احساس کردند که چون ما هزاره نیستیم، شاید ظلمی به ما نشود. بیشترین صدمه را اینها قزلباشها دیدند؛ وقتی که نیروهای مخالف مسلط شدند، هیچچیز از اینها (قزلباشها) رحم نکردند.»[12]
آری، حقیقت این است که عدهای دروغپرداز قلم به دست گرفتهاند تا قامت جهاد را بشکنند و جنایتهای خود را پنهان کنند و خیانتهای خود را به دیگران نسبت دهند و خون شهدای واقعی را لگدمال امیال دون و فرومایه سیاسیشان کنند. وگرنه، «افشار» جنایتی بود که در اثر خودخواهیها، سوءتدبیرها و عدم رهبری سالم حزب وحدت شاخه مزاری به تاریخ تحمیل شد. اما امروز، افشار گریختگان و سنگر فروشان دیروز که به جای مقاومت و ایستادگی در افشار، با پای برهنه و سر در برقع و از ترس مرگ فرار را ترجیح دادند، عدهای را اجیر کردهاند تا تاریخ را وارونه بنویسند و از چهره اهریمنی خود، منجی هزاره بسازند!
[1]. صفحه فیسبوک مسیح ارزگانی.
[2]. وحدت اسلامی، نشریه جناح استاد اکبری، شماره ۲۷، ۱۷ ثور ۱۳۷۴ به نقل از بگذار نفس بکشم، ص ۲۲۷.
[3]. استاد محمد محقق، منشور، عدالت، جلد ۱۳۷۵، ص ۱۴۹، ۱۵۳، ۱۵۱، به نقل از بگذار نفس بکشم، ص ۲۶۳.
[4]. عزیز رویش، بگذار نفس بکشم، ص ۲۳۴.
[5].نامه محمد محقق به مسئولین حزب وحدت در پیشاور، مورخ ۱۳۷۴/۶/۲۰ به نقل از بگذار نفس بکشم، ص ۲۴۴.
[6]. عزیز رویش، بگذار نفس بکشم، ص ۲۳۳.
[7]. سخن منتسب به مزاری، عزیز رویش، بگذار نفس بکشم، ص ۱۸۲.
[8]. عزیز رویش، بگذار نفس بکشم، ص ۱۹۱.
[9]. همان .
[10]. عزیز رویش، بگذار نفس بکشم، ص ۵۳۸.
[11]. سخنرانی مزاری با نیروهای حزب وحدت.
[12]. فیلم صحبتهای مزاری با محمد علی اختیار و دیگر مسئولین شورای اجرائیه تنظیم نسل نو هزاره در دسامبر ۱۹۹۳.