سید حسن موسوی
در میانهی بحرانیترین فصلهای تاریخ معاصر افغانستان، سازمان ملل متحد با طرحی موسوم به «رویکرد جامع» پا به میدان گذاشته است. طرحی که در ظاهر، هدفش برونرفت از انسداد سیاسی و اجتماعی افغانستان است، اما در عمق، نشانههایی از عادیسازی حکومتی دارد که با حذف، ترس و سرکوب دوام آورده است.
اینبار اما منتقدان تنها به انتقاد از ساختارهای رسمی نمیپردازند، بلکه صدای مردم واقعی است که در تاریکی از تصمیمگیریهای جهانی و برنامههای خارجی گم شدهاند. مردم افغانستان که از حقیقت وضعیت اقتصادی و اجتماعی خود بیخبرند، به دلیل دوری از فرآیندهای تصمیمگیری و کمبود اطلاعات صحیح، همچنان در شرایطی گرفتار هستند که حتی تلاشهای بشردوستانه بهدلیل نبود شفافیت و پیوستگی، کمکی به آنها نمیکند.
«رویکرد جامع» یوناما، اگرچه با واژههایی مانند «موزاییک سیاسی» و «همبستگی ملی» تزئین شده، اما در عمل فاقد هرگونه مکانیسم شفاف و مردمی برای مشارکت واقعی است. آنچه «مشارکت» خوانده شده، بیشتر شبیه به تأیید ضمنی وضع موجود است، تا گفتوگویی اصیل با یک ملت چندپاره و دردکشیده.
در دل این طرح، مردم واقعی جایی ندارند؛ همانهایی که زیر سایهی حکومت طالبان، از آموزش، بیان، آزادی و امنیت روزمره محروم شدهاند. همان کسانی که در بازارها، صف نان و جلسات خانوادگی میپرسند: “چرا جهان ما را فراموش کرده است؟”
بخش بزرگی از جامعهی مدنی افغانستان—بهویژه در خارج کشور—سالهاست که پروژهمحور شدهاند. بسیاریشان با زبان تمویلکننده سخن میگویند، نه با زبان کوچه و مردم. و اینجاست که مردم، نه در تصمیمسازیهای طالبان جای دارند، نه در فرآیندهای بینالمللی که به نامشان اجرا میشود.
این خلا، زمینهای شده تا هر طرحی—از جمله طرح یوناما—بهجای بازتاب خواست مردم، بازتولید نوعی صلح نمایشی باشد که نه بر پایهی عدالت، بلکه بر اساس مصلحت شکل میگیرد.
سه سال از حاکمیت دوباره طالبان میگذرد، اما این گروه هیچ نشانی از تحول در رفتار یا ساختار خود نشان نداده است. زنان همچنان از تحصیل و کار منع شدهاند، رسانهها خاموشاند، اقلیتها سرکوب میشوند، و صدای معترضان در نطفه خفه میشود. در چنین وضعیتی، آیا سخن گفتن از «ادغام طالبان» در ساختار جهانی بدون هیچ پیششرطی، جز مشروعیتبخشی به سرکوب است؟
در حالیکه میلیونها افغان در شرایط فاجعهبار اقتصادی بهسر میبرند، کمکهای جهانی که به نامشان میرسد، در کنترل طالبان قرار دارد. این کمکها، نه به نیازمندان، بلکه به تقویت ابزار کنترل طالبان ختم شدهاند. اصل بیطرفی در کمکرسانی زیر سؤال رفته و مردم، آن را دیگر نه «امداد» بلکه «معامله» میدانند.
صلح واقعی زمانی متولد میشود که مردم آن را حس کنند، نه فقط روی کاغذ نوشته شود. صلحی که در آن دختر افغان بتواند دوباره به مکتب بازگردد، روزنامهنگار بتواند حقیقت را بگوید، و یک خانواده، بدون ترس از تفتیش و سرکوب، در خانهاش فکر کند.
آنچه امروز به نام «رویکرد جامع» ارائه میشود، اگر صدای مردم را حذف و حقوق را به معامله بدل کند، نه صلح است و نه امید؛ بلکه پوششی برای تداوم یک فاجعه انسانیست.
اگر سازمان ملل واقعاً میخواهد به افغانستان کمک کند، باید زبان مردم را بفهمد، نه فقط زبان دیپلماتها را. باید دختر محروم از آموزش را ببیند، نه فقط نمایندههای پوشالی را. باید صدای بازار، مسجد، آشپزخانه و صف نان را بشنود، نه صرفاً گزارش رسمی نهادهای مدنی خارجنشین را.
اگر این مسیر ادامه یابد، نهتنها آیندهی افغانستان، بلکه اعتبار خود سازمان ملل نیز به خطر خواهد افتاد.
بهراستی، صلحی که در آن مردم سهمی ندارند، آیا میتواند «صلح» واقعی باشد؟ در جایی که جامعهای بهخاطر فقر، ترس، و محرومیتهای بیپایان در آتش نادیدهگرفتهشدن میسوزد، طرحهای سازمان ملل که تنها بر روی کاغذ بهدنبال «آشتی» هستند، نه تنها راهگشا نیستند، بلکه در نهایت تداومبخش بحران خواهند بود. تنها زمانی صلح واقعی در افغانستان تحقق مییابد که صدای واقعی مردم شنیده شود، نه صرفاً صداهایی که در پشت درهای بسته و مذاکرات دیپلماتیک به گوش میرسند. در شرایطی که جهان نظارهگر است، به نظر میرسد تنها گزینه برای یک آیندهی متفاوت، حضور مردم در تمامی فرآیندها و تحمیل عدالت بر هرگونه تصمیمگیری است.