نقش سادات و دری زبانان قندهار در استقلال افغانستان
محمد مرادی
صد و یک سال پیش در چنین شبها و روزهایی افغانستان شاهد تحول جدیدی بود که در نتیجه آن این کشور از حلقه مستعمرههای سیاسی بریتانیای کبیر خارج شد. البته خروج افغانستان از یوغ استعمار، با کسب استقلال میسر بود که این امر در 28 اسد/ مرداد سال 1298 شمسی تحقق یافت. البته قبل از آن، در ماه حوت/ اسفند سال 1297 شمسی برابر با جمادی الاول 1337قمری و فوریه 1919میلادی، امیر امانالله خان پس از قتل پدرش حبیبالله خان، در کابل اعلام کرد که او خواهان استقلال کامل افغانستان از دولت انگلیس است. متعاقب آن در سوم مارچ همان سال به انگلیسها نوشت که افغانستان مستقل و آزاد در هر لحظه آماده است با در نظر داشت تمام قواعد دوستی، هر نوع قرارداد را با حفظ حقوق مساوی با دولت انگلستان امضا کند.
به تاریخ 15 آپریل 1919 دولت انگلستان به نامه امانالله خان جواب داد ولی در آن از استقلال افغانستان سخن به میان نیامده بلکه تنها گفته شده بود: حکومت انگلستان به دوام روابط سیاسی قراردادهای قبلی علاقمند است. چون امان الله خان چنین دید در بهار سال 1298شمسی، خود را برای جنگ با دولت انگلیس آماده کرد. هزاران نفر با لبیک به فرمان و بسیج عمومی امانالله خان، عازم جبهات جنگ در مرزهای افغانستان و هندوستان آن زمان(پاکستان فعلی) شدند.
در سومین جنگ افغانستان و انگلیس که جنگ استقلال نیز شهرت دارد، دو جبهه یا محاذ پیش از همه اهمیت استراتژیک داشتند. یکی از این جبهات منطقه مرزی پکتیای بزرگ با پاکستان فعلی بود که خط مقدم آن «تل» نامیده میشد و دیگری جبهه «قلعه جدید» اسپین بولدک فعلی در قندهار واقع شده بود.
در جبهه تل نادرخان پدر ظاهرشاه به عنوان فرمانده نیروهای دولتی حضور داشت و در جبهه قلعه جدید نیز علاوه بر نیروهای دولتی، داوطلبانی از اقوام مختلف مستقر شده بودند که فارسی زبابان یا شیعیان قندهار بخش اصلی آن را تشکیل میدادند.
نوشته حاضر به نقش فارسی زبانان قندهار در استقلال افغانستان پرداخته که در چندین قسمت تقدیم علاقمندان میشود. این یادداشت مبتنی بر شواهد و مدارک موثقی است که به خاطر محدودیت صفحات فیس بوک، از ذکر منبع خودداری میشود مگر در موارد خاصی که نیاز به ذکر منبع دیده شود. همچنین در این یادداشت علاوه بر پرداختن به نقش شیعیان قندهار در استقلال افغانستان، به غائله قندهار که به چورهای میرزا قربان نیز مشهور است، پرداخته خواهد شد. خواننده در این نوشته، با شخصیتها و رهبران فارسی زبانان قندهار در آستانه استقلال چون سیدنورمحمدشاه آغا و میرزا قربانعلی بولکی نیز آشنا خواهد شد. با ما همراه باشید.
پس از اعلام بسیج عمومی توسط امانالله خان برای کسب استقلال افغانستان از انگلیس، نائب الحکومهها یا والیهای ولایات افغانستان موظف شدند تا حکم شاهی را به مردم ابلاغ کنند. لویناب خوشدلخان والی قندهار، اعلان پادشاهی را به دیوارهای بازار و دروازههای شهر قندهار نصب کرد و از خوانین و سران اقوام خواست تا حکومت را برای استراد استقلال افغانستان یاری کنند. سیدنور محمدشاه آغا(آقا) از سادات و رهبران شیعیان قندهار از اولین بزرگان قومی در جنوب افغانستان بود که به یاری دولت امانالله خان برای کسب استقلال افغانستان اقدام کرد.
وی ضمن مقام سیادت، از جمله اعیان و اشراف قندهار نیز به شمار میرفت. سید در اولین اقدام، میرعلی اکبر پسرش را به اطراف قندهار از جمله ولایت ارزگان فرستاد تا علاوه بر حضور فارسی زبانان قندهار و هلمند در مبارزه برای کسب استقلال، فارسی زبانان و شیعیان ارزگان نیز در دفاع از کشور سهم بگیرند. بنابراین در کمتر از یک هفته هزاران داوطلب از ولایتهای ارزگان، هلمند و قندهار در شهر قندهار تجمع نموده و برای عزیمت به میدان جنگ اعلام آمادگی کردند.
آمار دقیق داوطلبان ولایتهای ارزگان و هلمند مشخص نیست اما رقم مجاهدین فارسیزبان قندهار را که برای استراداد استقلال افغانستان آماده رفتن به جبهه بودند، بین 2000 تا 3000 هزار نفر نوشتهاند. در بین داوطلبان، مردم مناطق خاکریز، عاشقه، زلهخان، ولکان، محلهجات، ارغنداب، گندگان، گرشک و کجران دیده میشدند. سیدنور محمدشاه آقا که شخص متمولی بود در همکاری با میرزا قربانعلی بولکی که بعداً به داستان وی خواهیم پرداخت، تمویل و تامین نیازهای داوطلبان را به عهده گرفت. وی بدون کمک دولت، به هر یک از داوطلبان، تفنگ، شمشیر قمقمه یا پتک آب، کفش، لباس، هشت متر پارچه و… داد. سید همزمان با این یک نفر را به اسم محمدایوبخان که شغل رسمی دفترداری و نویسندگی داشت به فرماندهی داوطلبان منسوب کرد. سید قبل از عزیمت، در یکی از روزهای ثور/ اردیبهشت سال 1298 شمسی تصمیم گرفت که برای نیروهای داوطلب سخنرانی کند. تعداد حاضران که صدها نفر گفته شده در منزل سید نور محمدشاه واقع در ناحیه اول شهر قندهار کوچه سدوزاییها تجمع کرده بودند.
آقا با قدمهای شمرده و با کمال وقار در بالکن قرار گرفت و در عقب او، بزرگان و سران قومی، از جمله قربانعلی و ملا عبدالحسین آخندزاده و دیگر شخصیتها حضور داشتند. سید، سخن را بنام خداوند و درود بر پیامبر و اهلبیت(ع) آغاز کرد و خطاب به حاضران گفت: عزیزان، برادران!
موضوع مهمی را به سمع شما میرسانم که بستگی به خود گذشتگی داشته و کسانی میتوانند زیر بار بروند که ایمان قوی دارند. شما میدانید که یکی از ارکان دین اسلام دفاع از کشور است و هر مسلمان که عذری نداشته باشد، این تکلیف بر او واجب است. بعداً سید حضار را مورد خطاب قرار داد و گفت: اینطور نیست؟ حضار همه با یک صدا گفتند آری.
آقا ادامه داد: از سالیان دراز کشور عزیز ما افغانستان تحت سلطه انگلیس بوده، استقلال و آزادی را از ملت ما سلب کرده و اکنون پادشاه جوان ما اعلیحضرت امانالله خان با ندای استقلالخواهی، ملت را به یاری طلبیده است. وی سپس افزود: اگر مردم ما در این تکلیف شرکت نکند علاوه بر اینکه به وظیفه شرعی خود عمل نکرده، در برابر سایر برادران خود احساس خجلت و شرمندگی خواهند کرد.
پس از سخنرانی پر جوش و خروش سیدنورمحمدشاه آقا رهبر فارسی زبانان قندهار در جمع داوطلبان اعزام به جبهه استقلالطلبان، حضار بیطاقت شده و یکصدا فریاد برآورده و گفتند: سر و مال ما فدای دین و آزادی کشور عزیزمان افغانستان. چون سید آمادگی مردم را برای کسب استقلال مشاهده کرد، ضمن دعا برای آنان، از داوطلبان خواست تا سه روز فرصت دارند که به امور خانوادگی خود رسیدگی کرده و سپس در همین محل حاضر شوند. روز سه شنبه تاریخ بسیج عمومی و حرکت بسوی محاذ قلعه جدید یا اسپین بولدک تعیین شد.
روز موعود کوچه سدوزاییها شهر قندهار و منزل سید نور محمدشاه شاهد صحنههای باشکوه و کمنظیری از اتحاد و اتفاق ملت بود. مردم از هر طرف شهر و ناحیه به تماشای استقلالطلبان اهلتشیع آمده بودند. آنها در کوچههای مجاور انتظار میکشیدند تا رژه مردان راه آزادی را تماشا کنند. هدایت و دستورات لازمه در پیرامون اصول جنگی و رعایت نظم و نسق، از طرف افراد با تجربه و بازنشسته که اغلب آن در اردو، داوطلبانه سهم گرفته بودند، به جوانان آزادیخواه ابلاغ شد.
بعداز ادای نماز به امامت مرحوم ملا عبدالحسین آخندزاده و صرف نهار، اعلان آماده باش داده شد. در ضمن، پارچههای سفید و سرخی که روی آن آیات قرآن نوشته شده و قبلاً به دستور سید نور محمدشاه و قربانعلی تهیه و ترتیب گردیده بود، به نشانه و علامت سربازی و از خودگذشتگی به بازوان همه بسته و دستور حرکت صادر گردید.
شخصی به اسم موالی پرچم و درفش سبز رنگی را که شعار الله اکبر و کلمه طیبه بر آن نقش بسته بود، حمل میکرد و سید نور محمدشاه نیز که لباس رزمی بر تن داشت زیر لوا قرار داشت. آقا اولین شخصی بود که زیر بیرق قدم به کوچه گذاشت و به تعقیب او، مجاهدین در ردیف دو نفری در حرکت شدند. مردم با مشاهده پرچم با عظمت اسلام و جوانان رشید تشیع که با روحیه قوی و پر از نشاط بودند، تحت تأثیر قرار گرفته و غریو و هلهله به راه انداختند، برخی از فرط شادی و ذوق گریه و بعضی دعا میکردند. سراسر ناحیه اول شهر قندهار مملو از جمعیت شده بود.
آزایخواهان قندهار نخست وارد بازارشاه شدند. آنان طبق دستور قبلی، ردیفهای دو نفری خود را به چهارنفری و سپس به هشت نفری تبدیل کردند. بعداً بسوی میدان ارگ به حرکت درآمدند. برنامه از طرف دولت طوری چیده شده بود که دستهها باید از ساعت 3 بعدازظهر از قرارگاههای خود حرکت کرده و در میدان ارگ حضور به هم رسانند. براساس برنامه نائب الحکومه، نیروهای استقلالطلب باید مسیر جاده خرقه مبارکه را به سوی دروازه عیدگاه ترک میکردند.
در همین مسیر که ذکر آن رفت، جایگاه ویژه برای والی و دیگر اراکین دولتی درست شده بود که استقلالطلبان باید از جلو آنان رژه می رفتند. در آن روز میرزا قربانعلی بولکی از دیگر سران جامعه فارسی زبان قندهار نیز در جایگاه مخصوص حضور داشت و در کنار لوی ناب (والی) ایستاده بود.
در این هنگام نیروهای آزدیخواه با ابهت خاصی در میدان ظاهر شدند که پرچم سبز رنگ آنها را موالی آن مرد شجاع و با ایمان، با رشادت و نظم خاصی بر دوش داشت. سید نورمحمدشاه رهبر و بزرگ تشیع قندهار نیز که آثار شجاعت و سخاوت و مردانگی از سیمای او به خوبی پیدا بود در پنای آن با قدمهای موزون و شمرده که تفنگ یازده تیر را در شانه داشت و کرچی(برچه= سرنیزه)
در کمر آویخته بود، پیش میآمد.
غائله قندهار و داستان شهادت میرزا قربانعلی بولکی
استقلالطلبان در آن روز تاریخی، با نظم و نسق خاصی از جلو جایگاه ویژه عبور کردند که باعث حیرت نمایندگان امانالله خان و دیگر اراکین دولتی گردید. بدین گونه جوانان آزادیخواه تشیع قندهار از منطقه عیدگاه بسوی اسپین بولدک رهسپار شدند و در محلی که از طرف جنرال محمدشریف خان تعیین شده بود در کنار سایر اقوام برادر خود، در برابر استعمارگران سنگر گرفتند. به رغم آن که در تاریخ های معاصر افغانستان بیشتر به دلاوریهای مبارزان محاذ تل پرداخته شده ولی شجاعتی که استقلال طلبان محاذ اسپین بولدک در راه آزادی کشورشان به خرچ دادند، اگر بیشتر از مبارزان تل نبوده باشد، قطعاً کمتر هم نبوده است.
به هر حال، در چنین مقطعی از تاریخ حساس افغانستان، تراژدی غائله قندهار یا به عبارت دیگر چورهای میرزا قربان رخ داد.(17 شعبان 1337ق) این حادثه به صورت مساویانه ابعاد داخلی و خارجی دارد اما در این نوشته هرچه کردم انگشتان دستم یاری نکرد تا ابعاد داخلی آن را به رشته تحریر درآورم. زیرا امروز بیش از هر زمان دیگری کشور عزیزم افغانستان نیاز به همدلی و اتفاق اقوام دارد و در غیرآن ریزترین اتفاقاتی را که در قائله قندهار رخ داده است، مینوشتم.
خواننده عزیز حتماً از دکترین بریتانیای کبیر در گذشته اطلاع دارد که روی «تفرقه بینداز و حکومت کن» استوار بود. بله انگلیس در چنین برهه حساس تاریخی، اقدام به ایجاد تفرقه بین اقوام برادر و برابر در قندهار کرد. عمال انگلیس که بیشتر آنان در لباس طالب و ملا بودند، پسر 11 ساله یکی از سادات اهلسنت قندهار به اسم آغابادار ساکن منطقه «گنج بازار» شهر قندهار را به شکل مرموزی به قتل رساندند. سپس شایعه کردند که جسد این پسر از زیر خاکروبههای منزل میرزا قربانعلی بولکی از متنفذین فارسی زبان قندهار پیدا شده است.
زمانی که به سیدبادار اطلاع دادند که فتنهگران در صدد آشوب در شهر هستند، در بین مردم خشمگین و از همه جا بیخبر حاضر شد و اعلام کرد که کشتن پسرش کار انگلیس و عمال آن است اما دیگر دیر شده بود. اولین قربانی این توطئه میرزا قربانعلی بولکی بود که ماجراجویان، جهال و فرصتطلبان در یک لحظه بدنش را با سنگ، چوب، خنجر و… قطعه قطعه کردند. سپس اتفاق افتاد آنچه که نباید اتفاق میافتاد.
خواننده گرامی حتماً صحنههایی از حادثه دلخراش کشته شدن فرخنده را به یاد دارد. حادثه فرخنده 96 سال بعداز غائله قندهار رخ داد آن هم در شهر کابل و در بین مردم تقریباً با سواد. حال شما حادثهای را تصویر کنید که 96 سال پیش، آن هم در قندهار و در بین مردم تقریباً بیسواد، رخ داده باشد، چگونه خواهد بود. بیشتر یادآوری کردم که اگر به وحدت و اتفاق جامعهام خدشهای وارد نمیشد، قطعاً مینوشتم که چه کسانی در غائله قندهار علیه همشهریان خود فتوا صادر کردند. قطعاً مینوشتم که آنان در آن روز در کجا جلسه کردند و رنگ لباس و عمه شان چگونه بود. قطعاً مینوشتم که اولین جرقههای آشوب از منزل مفتی(…) شعله ور شد. اگر به وحدت جامعهام خدشه وارد نمیشد، جزئیات کشتن زینب 22 ساله و شاهاسماعیل آن پیرمرد و سید بزرگوار را مینگاشتم. مصلحت بر این است که جزئیات شهادت و سربریدن نزدیک به 80 تن از زنان، کودکان و مردان شهرم را ننویسم و در غیرآن خواننده داستان حسنک وزیر و فرخنده را فراموش میکرد. من از دود و آتشی مینوشتم که یک روز تمام آسمان شهر قندهار را پوشانده بود. من داستان «نانهعباس» را مینوشتم که برای مادرم که نوجوان بود، تعریف کرده بود که دختر 18 سالهاش را چگونه در مقابل چشمانش سربریدند.
خواننده عزیز میتواند کلیات این داستان را در کتابهای ذیل مطالعه فرماید: افغانستان در پنج قرن اخیر ج1 ص 526 — افغانستان در مسیر تاریخ ج2 ص 1196—تاریخ سیاسی افغانستان ص 439—حقیقتالتواریخ ص 298
از غائله قندهار صحبت کردیم که چگونه عوامل انگلیس با ایجاد تفرقه بین برادران هموطن، شهر قندهار را به آشوب کشیدند. فردای آن روز سیاه، منادی دولت در بازارها صدا زد و امنیت را اعلام کرد زیرا نیمه های شب حادثه غائله قندهار عبدالقدوس خان صدراعظم با قوای خود از کابل به قندهار رسیده و امور ولایت را شخصاً به دست گرفته و لوی ناب آن مرد بی کفایت را از کار برکنار کرد. تلفات برجای مانده از این رویداد، بسیار وسیعی بود. تعدادی از خانه ها و منازل مسکونی مردم بیگناه توسط جرثومه های جهل و نادانی به آتش کشیده شده بود. تعداد هشتاد تن از زنان، کودکان و سایر مردم عادی نیز به شهادت رسیده بودند. میرزا قربانعلی بولکی و تعدادی از همراهان در منطقه پیردکنی در جوار پیرغلام علی شاه دفن شدند. شاه اسماعیل آغا از سادات بزرگوار که جهال شکمش را دریده بودند، با تعداد دیگر، در بیرون دروازه توپخانه که اکنون زیارتگاه است، دفن شدند. تعداد 41 تن دیگر نیز در حاشیه دروازه هرات در نزدیک چوک شهیدان که بعدها به زیارت چهل و یک شهید معروف شد، دفن گردیدند.
سید نورمحمدشاه را در جایی گذاشتیم که با افراد خود بسوی اسپین بولدک برای کسب استقلال حرکت کردند و مردانه در برابر انگلیس جنگیدند. در یکی از همان شب ها سید نورمحمدشاه در خواب و عالم رؤیا می بیند که تعدادی حیوانات وحشی و درنده میرزا قربانعلی بولکی را در میان گرفته، هی دارند به او حمله می کنند و از خانه خودش و منازل دیگر فارسی زبان ها شعله های آتش و دود سر به آسمان کشیده است. فردای آن شب، سید علی اکبر فرزند سید چون حال پدر را نامساعد دید، عرض کرد که اگر پدر بزرگوار اجازه دهند الان با اسب تندرو حرکت کرده انشاءالله تا فردا شب خبر صحیح و موثق از داخل شهر قندهار می آورم. آقا موافقت کرد و ساعتی بعد، سید علی اکبر با اسب تیزروی خود، بولدک را به عزم شهر قندهار ترک نمود.
فردای آن روز ساعت 8 شب به آقا خبر دادند که آقازاده از شهر مراجعت کرده و لحظه بعد سیدعلی اکبر وارد خیمه پدر شد و یک عده از سران جبهه نیز حضور داشتند. سید علی اکبر بعد از ادای سلام، دو زانو در برابر پدر نشست، ساکت و منتظر اجازه بود که آیا می تواند در حضور دیگران رویداد و اخبار شهر را بیان کند یا در خفا و خلوت؟ آقا فرمود: اینهائی که حضور دارند، همه در خوشی و غم با هم شریک هستیم. بگو پسرم چه خبر آورده ای؟
سید علی اکبر با همه شجاعت و رشادتی که داشت، بیان اخبار، برایش ناگوار و طرز گفتارش را یک نوع آشفتگی فرا گرفته بود، گفت: پدر بر اثر نادانی و بی کفایتی مقامات محلی و خباثت انگلیس و عمال آن، تعدادی از مردم بی گناه شهر به دست جهال به شهادت رسیده اند. سید علی در رابطه با خانه خود چیزی نگفت، اما پدرش پرسید در خانه ما چه گذشته است؟ علی اکبر ناگزیر نگاهی به پدر کرده و گفت: هرچه از مال دنیا در خانه داشتیم به غارت بردند. وی سپس با آهی سردی که کشید گفت: ظالمان شوهر خواهرم حاجی غلام حسین، آن مرد زاهد را نیز در برابر چشمان اهل و عیالش مثل گوسفند سر بریدند. شنیدن این اخبار جانگداز هر مرد شجاعی را تکان می داد، ولی سید نور محمدشاه مثل کوهی استوار، آن را تحمل کرد و به فکر فرورفت. آقا سپس سر را به سوی آسمان بلند و آیه انالله و انا الیه راجعون را بر زبان جاری کرد. سپس خطاب به اطرافیان گفت: آرام نخواهم گرفت تا انتقام نگیرم.
در بدو ورود سید نورمحمد شاه آقا به کابل، شاه امانالله خان سید و همراهانش را در یکی از عمارات پغمان اسکان داد. شاه امانالله از قائله قندهار که بر اثر بیکفایتی دایی/ مامایش لوی ناب به وقوع پیوسته بود، اطلاع کامل داشت. سید در جلسه اول تنها به تبریک آزادی کشور اکتفا کرد ولی در جلسه دوم ضمن درخواست خسارات وارده به مردم، از شاه خواست که عاملان این حادثه دستگیر و محاکمه شوند. امانالله خان در پاسخ سید گفت که پیشنهاد اول قابل قبول است اما بنابر مصالح کشور، درخواست دوم جای بحث دارد. سید باردیگر از شاه مصرانه خواست که عاملان غائله قندهار باید دستگیر و محاکمه شوند زیرا از عدالت به دور است که شاه، پدر ملت از حق چشم پوشی کند.
امانالله خان از لهجه صریح و شدید نور محمدشاه متأثر شد ولی به رویش نیاورد. شاه سپس گفت: خیر است، به من فرصت بدهید تا در این باره با ارکان دولت مشورت کرده و بعداً به شما پاسخ بدهم. امانالله خان موقعی که دید سید بر خواسته خود ایستادگی دارد، با نائبالحکومه جدید قندهار در تماس شد و دستور داد، طوماری به امضای برخی از مردم که کشته نداده و اموالشان نیز به غارت نرفته است، تهیه کند.
در متن این طومار آمده بود: «ما برادران اهل تشیع و تسنن روزی با هم دعوا و نزاع کردیم، آن هم به اثر توطئه یک عده مزدور انگلیس. اصلاً اهالی قندهار قصوری نداشته و همه ارازل و اوباش، مزدوران انگریز بودند. حالا ما با هم آشتی نموده و برادرانه زندگی اجتماعی خود را پیش می بریم. هیچ شکایتی نداشته و نداریم. سید نور محمدشاه اگر به عنوان دادخواهی به کابل رفته از طرف قوم هیچ وکالت و سمتِ ریاست ندارد»
آن طومار با بذل و بخشش توسط یک تعداد مردم فرصتطلب به تحریک میرزا (….) و میرزا (….) ترتیب و در اسرع وقت برای پادشاه به کابل فرستاده شد. برای سومین بار سید نور محمد شاه به حضور پادشاه بار یافت، شاه پرسید آیا در پیشنهاد خود تجدید نظر کردید؟
آقا غافل از این که تعدادی افراد بیوفا چه دسته گلی را به آب داده اند، با شهامت و پشت گرمی گفت: اعلیحضرتا، خواستۀ من حق است، در تصمیم تغییری پیدا نشده و به قوت خود باقی است. شاه آن طومار کذایی را به سید ارائه کرد و گفت: مطالعه کنید. سید طومار را خواند، آه از نهادش برآمد ولی باورش نشد و گفت: دروغ و یک دسیسه است، من خودسرانه نیامدهام، بلکه احساسات پرشور مردم مصیبت زده مرا مجبور ساخته تا بیایم و از حضور پادشاه که حکم پدر ملت را دارد شکایت و دادخواهی نمایم.
ادامه دارد…
امانالله خان از جرأت و صراحت کلام سید نورمحمدشاه برافروخته شده و اهل دربار متعجب شده و به جان سید بیمناک شدند. اما پادشاه با همه برافروختگی که عایدش شده بود، در قلب خود جرأت و دلیری سید را ستوده و خشم و غضب را در وجودش فرونشاند. سپس با ملایمت گفت: آقا حیف است که افغانستان همکاری شما را از دست بدهد، کشور به شما نیازمند است.
اما قضیه طومار طرز فکر سید را به کلی تغییر داده بود. وی خطاب به امانالله خان گفت: از لطف و شفقت شاهانه ممنون و سپاسگزارم، ولی دیگر نمیخواهم به قندهار برگردم تا باردیگر برخی از مردمان بیوفا را ببینم، خواهشمندم به من اجازه دهید برای چندی با اهل و عیالم به خراسان رفته و به زیارت امام رضا (ع) مشرف شوم. شاه امانالله خان گفت: مجازید.
آقا از دربار خارج شد و یک هفته بعد، از طریق جلالآباد به پیشاور و از آنجا به سوی کویته رهسپار شد. همه اعضای خانواده به جز فرزند ارشدش سید علی اکبر، از راه اسپین بولدک و چمن عازم کویته گردیدند و از آنجا به ایران رفتند. رضا شاه در ایران مقدم او را گرامی داشت و از سید پذیرایی شایانی به عمل آورد و تمامی امکانات زندگی را برایش فراهم نمود.
سید نور محمد شاه تا پایان عمر در جوار امام هشتم(ع) زندگی کرد تا این که داعی حق را لبیک گفت و در جوار مولایش به خاک سپرده شد. سلام بر او روزی که به دنیا آمد و روزی که درگذشت و روزی که دوباره برانگیخته خواهد شد.
آه که نور محمدشاه با چه دل پُردردی، این دنیا را وداع نمود. تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل. لازم به ذکر است که در حال حاضر نوههای سید نور محمد شاه در تهران ساکن هستند و حدس زده میشود که دیگر سرزمین آبایی شان (قندهار) را فراموش کرده باشند. چند سالی است که در جستجوی آنان هستم، جوینده یابنده بود.
به هر حال بعد از آن که حادثه سال 1298ش در قندهار فروکش کرد، چندی بعد صدراعظم عبدالقدوس خان اعتماد الدوله در مورد آن واقعه از علما قندهار استفتاء نمود و در 24 حمل/ فروردین 1299شمسی علمای قندهار نیز جواب او را چنین دادند:
«مردم قزلباش(شیعه) رو به قبله نماز میخوانند تلاوت قرآن مینمایند و کلمه شهادت بر زبان جاری میدارند. لهذا احکام ملت بیضا این است که اینها همه مسلمان و اهل ایمان و جایز الشهادات و النکاح میباشند و در حقن دماء و حفظ ناموس و اموال فرقی بین ما و ایشان نیست. آنچه در شعبان سنه گذشته حین جنگ استقلال بین شیعه و سنی به اثر تحریک دشمن اتفاق افتاده تهب، قتل و غارت همه خلاف شرع و ناجایز است. مرتکب، لایق زجر و سیاست سلطانی است. آنچه از روی کتب حنفی ملاحظه شد به معرض رسانیده شد.» حقیقتالتواریخ ص 298
گفتنی است که این فتوا را 24 مدرس، 7 قاضی و 3 نفر از سادات امضاء کردند.
تکمله نقش سادات و دری زبانان قندهار در استقلال افغانستان
قصد داشتم مبحث مربوط به نقش سادات و دری زبانان قندهار در استقلال افغانستان را در هشت قسمت تمام کنم اما دیشب یادم آمد که مرحوم میرزا عبدالغفار بیدار شاعر برجسته و باجناق علامه سید اسماعیل بلخی موضوع استقلال افغانستان و حادثه غائله قندهار را به نظم درآورده است. زمستان سال 1377 شمسی و برف باریده بود. مرحوم میرزا عبدالغفار بیدار به خاطر خویشاوندی نزدیکی که با ما دارد، در آن روز برفی میهمان ما بود. تعدادی از بچههای خانواده آدم برفی درست کرده بودند. من و مرحوم میرزا لحظهای در کنار آدم برفی ایستادیم و یکی از اعضای خانواده فیلمی از این صحنه تهیه کرد که هنوزهم موجود است. سپس میرزا گفت که بیا بریم بیرون قدم بزنیم. من در آن موقع 20 سال داشتم و میرزا بیش از 80 سال داشت اما به جز این که دید چشمانش ضعیف شده بود، بسیار سرحال بود. حتماً شنیدهاید که اختلاف سنی در رفاقتها نقشی ندارد بلکه باید تفکرت با طرف مقابل بخواند تا با هم رفیق شوید. جدای از مسئله خویشاوندی، شاید طرز تفکر مان باعث شده بود که در اون روز سرد برفی در خیابانهای مشهد قدم بزنیم. از هر «دری» سخن میگفتیم که ناگهان میرزا گفت که بچیم(پسرم) تاریخ استقلال و غائله قندهار را به نظم درآوردم که میتواند در آینده به تحقیقاتت در باره تاریخ معاصر افغانستان کمک کند. گفتم حاج میرزا دیگر مکث جایز نیست و بخوانید. لبخندی زد و شروع به خواندن کرد. ساعتی بعد که به خانه بازگشتیم، کاغذ و قلمی برداشتیم و سروده میرزا را به شرح ذیل یادداشت کردم:
به بیسـت و هفـتِ شعبان المعظـم * ز هجرت سال خون همچون محرم
بـه عصـر شـاه امـان الله غــازی * امیــر مســلمین ملــت نــوازی
نمــود آن قهـرمان شـرق اعــلان * به جنــگ انگلیســان داد فرمـان
که استقـلال باید کــرد حـاصـل * به امیـد خــدا با عــزم کامــل
ز عــزم شـاه و شمشـیر جـوانان * سعـادتمند شــد هر فــرد افغان
عــروس حریت انـدر بغــل شد * گریز از جنگ، انگلیس دغـل شد
وطن از شوق در آن لحظه خندید * که استعمار از وطـن جامه برچید
ولی از آن زمان دلهاست پر زخون * ز جور حادثات چـرخ گــردون
دل افغـانسـتان لــرزید از غــم * به شهر قندهــار گــردید ماتـم
در آن شهری که باشد خرقه پاک * ز افســون عـدو، انگلیس ناپاک
بناگـه فتنـه و آشوب و غــوغا * به هر بازار و معبر، کوچه و جـا
صـدای انقــلاب و ماجـرا شد * دسـایس بود و کـار ناروا شـد
چنان تأثیر کرد افسـون انگلیس * که شاد از نقشه او گشت ابلیس
خطا و بغض از والی در آن کار * فسون از انگلیس، کفــر غـدّار
ز دست ظلم خوشدل خان والی * شد آن آشوب و آن بی اعتدالی
همه یک دست و هم رأی وعقیده * به علم و معـرفت بـس نارسیده
به صـدها طالب چـرکینه جامه * چو غربال بر سـر هر یک عمامه
بناگه حمله ور با تیـغ و تلـوار * شدند آماده هـر جـور و کشـتار
چنان ظلم و ستم جوروجفا شد * به عصر حرّیت کـار خطـا شد
بسی خونها در آن از هرمسلمان * روان گـردید از هر فـرد افغـان
چو دشت کربلا گردید آن شهر * ز غیظ و جهل و نادانی و قهــر
به فکر دین و هم ایمـان نبودند * حقیقت بیـن و با ایمـان نبـودند
تعصب آنچنان آتش برافروخت * که جان و مال و حتی خانمان سوخت
مسلمانان مسلمان کشت از کین * خلاف امـر هـر مذهـب و آییـن
به فیر مـرمی و دسـت چپـاول * نمــودند سـینه مــردم قـراول
بهر سو کشته ها افتاده بی جان * ز ضرب تیغ و مـرمی هر مسلمان
خطا کاری چنان بنمود آن خلق * که خون بیگناهان ریخت از خلق
بهر دروازه تخت و تـاز کردند * درِ ظلـم و ستـم را بـاز کـردند
مطاع مسلـم بیچـاره شد چور * به فتوای همـان مــلای مـزدور
به شهر خـویش بلـوا نمـودند * ز قند چـور خـود حلـوا نمودند
ندانسـتند کیـن زهـراست یا قند * ولی از کرده خــود شـاد و خرسند
همی گفتنـد ما غـازی شهـریم * دلیــران و شجــاعتمنـد دهــریـم
غزا کردیم و قتل عام کــردیم * جنــایاتی به ایــن اســلام کـردیم
هر آنچه خواستیم کردیم ما قوم * که پس فرداســت روز اول صــوم
نبود آن ظلـم کــار عاقــلانـه * به جز وحشــت و فعــل جاهـلانه
همه بی معـرفت و نااهل بـودند * ز بغـض و کینـه چون بوجهل بودند
نباید میشد آن آشــوب و فتنـه * نباید کشتن مسلمان از خنجر و دشنه
چنان یک حمله، کی کار ثواب است * خطاکاری کجـا ، درج کتـاب است
خلاف چهار مذهب بود آن کـار * چپــاول کــردن و کشـتار بســیار
بدین احمدی هرگـز روا نیست * که دین شیعــه و سنــی جدا نیست
غزا بر شیعیان واجـب شمـردن * گلــوی بی گنـاهــان را فشــردن
خدا راضی نبود و شاه افغــان * با آن تـرتیب قتــل بــی گناهــان
فــدای راه آزادی میهــن * به این نحـوی که شد آزار و کشتن
نباید آن تعصب را فـزون کرد * برادر را برادر غــرق خــون کـرد
نباشد امتیازی بیــن خلقــان * همه هستند عضــو پــاک افغــان
وطن تنها نباشــد از درانــی * ز غلــزائـی و از آن فــلانــی
مغول ها نیز از سابق به خـاور * همـه بـودنــد و می باشنـد دلاور
همه تاجیک و ازبک تا بسادات * اگـر ترک است و تیمن تا بغورات
همه سلجوقیان و تیمــوری ها * بلــوچ و زینــل و طاهــری هـا
همه اقوام چون هستنددر خاک * نباشــد فــرق ای خلـق بی باک
همه افغان، وطن هم مادرشان * تمام خــاک افغــان کشورشـان
تماماً خلق افغانست مـی دان * تعصب تا به کی ای اهـل ایمــان
همه هستند اســلام و بـرادر * همــه در راه دیــن با هـم برابر
چه فرقی آنکه از مذهب جداییم * همـه یک دین و مخلوق خداییم
بهر حال شیعــه عضو سنّـیانسـت * و سنــی نیز عضــو شیعیــانست
مسلمانند هر دو، دین ز هر دوست * مسلمان بودنشـان عین آبروســت
نباید دشمــنان را شــاد کــردن * نبایـد این و آن را بـاد کــردن
تو ای افغان بفکـر خویشـتن بـاش * بهر جمعیت و هــر انجمــن باش
لگد بر وحدت ملی مــزن هیــچ * مرو زین بیش در راه کـج و پیــچ
ز مسلم لعنت و نفرین به انگلیـس* که انگلیس است خود بر وزن ابلیس
دل بیدار از آن روز خون است* نفاق و آن تعصب تاکنون است
