استاد سید رضا محمدی
پاسخ این پرسش به نظر شخصی من و با توجه به تجربههای من که در همه افغانستان گشتهام، خیر است.
در افغانستان، واقعیت این است که در سطحمردم،تعصب وجود ندارد، تعصب تنها در بین قشر تحصیل کرده است که آنهم دلایل معقول و نامعقول خودش را دارد.
شما در دورترین قریه های ملک هزاره بروید، جز مهربانی و دوستی نمیبینید، همین ساداتی که شکایت دارند، قرنها در بین هزارهها با یگانگی زیستهاند و با آنها یگانه شدهاند، در اکثر جاها قابل تفکیک نیستند کسی نشنیده یک سید را کسی با سنگ و چوب زده باشد. در ملک هزاره، سیدهایی هستند که تعصب میورزند، دختر به هزاره نمیدهند یا خود را برتر میشمارند آنها هم در روز بد و خوب، با بقیه یکی و یگانهاند. همین سختگیری در بین آنها هم مثل عمر تعصب در افغانستان کوتاه است محصول علمایی است که بعد از زوال تصوف از کشورهای دیگر با خود آوردند.
در بین دیگر فارسیزبانان هم تعصب به آن معنی نیست، چند خانواده شیعه در تخار و بدخشان، سالهاست با احترام زندگی میکنند شما به عنوان مسافر به هر قریهای از پنجشیر تا فاریاب بروید، جز عزت نمیبینید. در بین اوزبیکها و ترکمنها که کلا چیزی به نام تعصب نیست.
در بین پشتو زبانها هم قصه فرقی ندارد، شما به هر قریه یا غژدی پشتون ها بروید تلاش میکنند با شما به فارسی صحبت کنند و مهمان نوازی بهجای بیاورند. همین شروع حکومت طالبان، ما قریه به قریه فرار میکردیم در چند جا ازجمله یک روستا در مقر موتر ما خراب شد، مردم یک کلمه فارسی بلد نبودند اما از مهمان نوازی ذرهای دریغ نکردند ما را به طالبان نفروختند، موتر ما را درست کردند به ما نان دادند و از گرفتن پول هم خودداری کردند. قدر این فرهنگ رواداری را بدانیم که بعد سالها جنک هنوز نفس میکشد.
از سویی افغانستان تنها جایی است که هم فرهنگ و موسیقی و هنر ایرانی هم تاجیکی هم هندی و هم ترکی طرفدار دارد کسی به دانشهای متفاوت تعصب ندارد. افغانستان تنها کشوری است که شیعه و سنی و اسماعیلیه در آن قرنها بی جدل زیستهاند.شما موارد را پیدا نکنید البته همیشه اتفاقات بد هم رخ داده اما این جریان عمومی نیست . اما چرا واکنشها گاهی تلخ و تند است، چون آسیبپذیری قومی زیاد شده و آدمها میترسند دیوار شیشه ای امنیت شان ترک بردارد و البته که تحصیلکردهها حسابشان جداست. که آن را در نوشته دیگر سعی میکنم بنویسم و البته نوشته من هم حکم نیست تنها چشمدید و نظر من است. در مقابل نظر مخالف یا حتی اشتباه و نقد نباید جبهه گرفت و شمشیر کشید. آری اوضاع مملکت بد است ده میلیون نفر آواره شدهاند، مردم خشمگیناند، فقر و استبداد و جهالت سایه افکنده اما راهش این نیست که همدیگر را تکهپاره کنیم. در کنار هم ازین شب دشوار باید بگذریم
ادامه بحث تعصب..
ببینید نوشتن من یا آدمهایی مثل من متاسفانه در مقابل موج عظیم نفرت، بیادبی و اوباشی گری، مثل انگشت همان پتروس فداکار معروف در سوراخ سدی در هالند است. سود چندانی ندارد اما به هر حال، روزنه امیدی را باز میکند. نخبگان افغانستان کارشان از اصلاح امور سالهاست گذشته، این امنیت گورستانی امروز در افغانستان، آتش زیر خاکستر تحولات بسیار تلخی است.
گفتم مردم عادی در افغانستان تعصب ندارند، اصلا مردم عادی،فقط زندگیشان را میخواهند بکنند،دو لقمه نان در سفره داشته باشند و ارام باشند و امیدوارند، فرزندانشان بهتر از خودشان زندگی کنند.
نخبگان از همین نقاط ضعف به مردم ضربه زدهاند، ماجرا از انجمن تاریخ شروع شد، طرزی که عاشق کشورش بود و تازه از عثمانی برگشته بود میخواست آینده فرزندان مردم با ساختن یک ملت بهتر شود و همان جعلی که در ترکیه مدرن و ایران امروز و آسیای میانه شروع شده بود را در افغانستان پیگرفت، ساختن یک ملت جعلی با انکار هویت های متنوع و یکسانسازی. بعضی مثل گلمحمد خان مومند آنقدر پیش رفت که حتی سنگ قبرها را هم ویران کرد تا نشانی از گذشته نباشد و یک ملت نو ساخته شود، نخبگانی مثل غبار با جعل تاریخ به او کمک کردند. هاشم خان تکلم به هر زبانی جز پشتو را ممنوع کرد و بنای تفرقه و نفرتی را گذاشت که تا امروز ادامه دارد.
حزب افغانملت، میوه همان درخت است، وطن پرستانی که با مرام سوسیالدموکراسی هیتلری، میخواستند ملت افغان را بسازند و بقیه را درین هویت حل کنند. قبل از آن تاریخ، کسی با افغان خواندهشدن مشکلی نداشت، مثلا علامه مدرس افغانی هزاره بود اما با خوشحالی خود را افغان میگفت. دروازی، وزیرخارجه وقت هم همینطور، خود غبار و فرهنگ و دیگران هم همینطور.
اما یکوقت، نخبگان به شمول همین غبار، فهمیدند که راه را اشتباه رفتند، مردم به شهروندان درجه یک و دو و سه تقسیم شدهاند بعضی افعاناند بعضی افغانتر و بعضی واقعا افغان. پروسه ملت سازی شکست خورد. جریان ستم ملی، از دل همین داعیه ها سر بلند کرد. نخبگان به مردم میگفتند شما تا وقتی حق قومیتان به رسمیت شناخته نشود، فرزندانتان آینده بهتری ندارند عملا پشتون ها در بین پشتون ها،قندهاریها در بین قندهاری ها محمدزیها، فقط آینده دارند. قصه به همین سادگی است.
بعدش را هم میدانیم، یکعده پیدا شدند که نماینده این اقوام باشند و شمشیر گرفتند و بعدتر، هر کسی آیندهای میخواست از طریق آنان میسر میشد. شما در بیست سال جمهوریت به خاطر لیاقتتان مدیر و وزیر نمیشدید، باید مارشال فهیم و قانونی و محقق و مارشال دوستم و ظاهر قدیر و امثال هم شما را معرفی میکردند. این موضوع پلتفرم تعصب را بیشتر کرد، سهمیه اینها کم بود و رقابت زیاد. برای این اصل و بدل پیدا شد . آدم ها برای گرفتن حق طبیعی خود به هر دری میزدند تا در یک درگاه، اصیلتر باشند.