اگر انسان هویت نداشته باشد، گویی هیچ ندارد؛ بیریشه، بیجهت، و بیمقدار. آنکه از هویت خود دفاع نمیکند، مانند درختیست که از ریشهاش چشم میپوشد؛ و در جهانی که همه چیز ریشه دارد، انسان نیز بیریشه معنا نمییابد.
امروز وقتی سخن از هویت به میان میآوریم، برخی ما را به “قومپرستی” متهم میکنند. اما آیا افتخار به ریشه، ننگ است؟ آیا دانستن اینکه کی هستی، از کجا آمدهای و چه تاریخی بر تو گذشته، عیب است؟ هرگز! بلکه این آگاهی، ستون غرور و شخصیت توست. تو را نگاه میدارد که بدانی: ما چه بودهایم، و چه باید باشیم.
نمونه روشنش ساداتاند؛ آنان که هویتشان را پاس داشتهاند، امروز به آن میبالند و عزتشان را محفوظ نگه داشتهاند. اما آنان که هویت خود را نشناختهاند، در آیینهی بیریشگی، چنان خود را حقیر میبینند که حتی ارزشی برای خود قائل نیستند؛ و از سرِ عقده، به جنگِ کسانی میروند که ریشه دارند، تا شاید بیریشگیشان را پنهان کنند.
بگذار مثالی بزنم: روباهی بود بیدُم. دیگر روباهان، او را تمسخر میکردند. روباه بیدُم، برای رهایی از خجالت، شعار داد که «بیدُمی آزادانهتر است، چنانکه گویی پرواز میکنی!» و با این حیله، روباهان سادهدلی را قانع کرد که دمهایشان را ببُرند.
اما یکی از آن روباهانِ بیدُم، نزد او آمد و گفت: «تو که گفتی بیدُمی آسایش میآورد، پس چرا من آسوده نیستم؟» روباه بیدُم گفت: «خاموش! مبادا این سخن را بازگویی که رسوا میشویم. ما باید این رنج را تا پایان عمر تحمل کنیم و دیگران را نیز بیدُم کنیم تا تفاوتی نباشد، و تحقیر از میان برود.»
اینک نیز همان داستان تکرار میشود: آنان که از هویت تهیاند، میکوشند ما را نیز به بیهویتی بکشانند، تا در جمعشان حل شویم؛ بیریشه، بینشان، بیافتخار.
اما ما باید به ریشههایمان ببالیم، هویتمان را پاس بداریم، و بایستیم.
که بیریشه، هر نسیمی میتواند ما را از جا برکند.
سید سجاد موسوی
تحلیل گری اجتماعی و فعال مدنی سادات