افغانستان، این سرزمین رنجکشیده و خسته، تا همین چند سال پیش در مرکز توجه جهان بود. اخبارش تیتر نخست رسانهها بود، نامش بر زبان سیاستمداران میچرخید، و نقشه توسعهاش بر میزهای قدرت طراحی میشد. اما امروز، سکوتی سنگین بر آن سایه افکنده است؛ سکوتی که بوی فراموشی میدهد، و پژواک مرگ بیصدا را در خود نهفته دارد.
پس از سقوط کابل و بازگشت طالبان، جهان آرامآرام نگاهش را از افغانستان برگرفت. رسانهها خاموش شدند، کمکها کاهش یافتند، و افغانستان، بهسان بیماری در گوشهی تاریک یک بیمارستان فراموششده، به حال خود رها شد. در همین میان، فریاد هشدار برنامه جهانی غذا (WFP) بلند شده است: اگر ۴۵۱ میلیون دلار تا شش ماه آینده تأمین نشود، میلیونها انسان در این کشور با فاجعهای انسانی روبهرو خواهند شد.
اما چه کسی هنوز گوش شنوا دارد؟
بیش از ۱۵ میلیون نفر – یعنی یکسوم جمعیت افغانستان – با گرسنگی شدید روبهرو هستند. اینها فقط عدد نیستند. اینها چهره دارند، زندگی دارند، رؤیا دارند. این آمار یعنی نانِ ناپیدا در سفرههای خاموش، کودکان نحیفی که دیگر توان گریه ندارند، و مادری که از شرم نداشتن غذا، سر بر دیوار میکوبد. این یعنی قحطی آرام، مرگی بیتابوت و بیخبر.
در چنین فاجعهای، کمکهای بینالمللی بیش از هر زمان دیگری حیاتیاند. اما جهان امروز، درگیر جنگها، سیاستها و اولویتهای خود است. پرسشی که بارها تکرار میشود این است: آیا کمک به مردم افغانستان، مساوی با تقویت طالبان است؟ تردیدی نیست که طالبان تلاش کردهاند از این کمکها برای تحکیم قدرت خویش بهره بگیرند؛ با محدود کردن نهادهای مستقل، با توزیع گزینشی، و با استفاده از کمکها بهعنوان ابزار پاداش سیاسی.
در مناطقی که مخالفان فکری و قومی طالبان ساکناند، بارها گزارش شده که مردم از دریافت کمکها محروم ماندهاند. و این یعنی توزیع نان، نه با عدالت، که با تبعیض.
از زمان بازگشت طالبان، میلیاردها دلار وارد افغانستان شده، اما سرنوشت بسیاری از آنها مبهم است. ساختار حکومت غیرشفاف و غیرپاسخگوست، نهادهای نظارتی یا وجود ندارند یا اجازه نظارت ندارند. در این میان، مردم واقعی – آنهایی که محتاج ناناند، نه سیاست – بیش از همه قربانی میشوند.
اما جامعه جهانی نیز در این فاجعه بیتقصیر نیست. آنان که دو دهه در افغانستان مداخله کردند، با وعده آزادی، رفاه و بازسازی، اکنون بهسادگی پشت کردهاند و بودجههای کمک را کاهش دادهاند. گویی مسئولیت، فقط تا دروازه خروج از کابل معنا داشت.
با این همه، هنوز میتوان کاری کرد. راه، ادامه کمک است – اما با روشی متفاوت. کمکهای هوشمندانه، نه کور؛ نظارتشده، نه بیبرنامه. مشارکت با نهادهای مردمی، توزیع منطقهای با نظارت دیجیتالی، و تقویت ساختارهای مستقل، میتواند امید را زنده نگه دارد.
افغانستان، امروز بیش از نان، به دیده شدن نیاز دارد. به اینکه جهان بداند هنوز مردمانی در این سرزمین نفس میکشند، هنوز چشمهایی منتظرند، هنوز امیدی هست که زیر خاکستر گرسنگی زنده است.
فراموشی، بدترین شکل خشونت است. بیتفاوتی، جانسوزتر از جنگ است. اگر جهان به مسیر خود ادامه دهد و نگاهش را از افغانستان برنگرداند، این مردم نه با گلوله، که با گرسنگی و بیتوجهی خواهند مرد.
آیا تاریخ یکبار دیگر شاهد خواهد بود که بشریت، از کنار درد دیگران با بیتفاوتی عبور کرد؟