Breaking News

وقتی استخبارات طالبان به قلب اندیشه نفوذ می‌کند

سید حسن موسوی

در سرزمینی که دیوارهای بلند سانسور بر افق زندگی سایه افکنده و صدای زن از بلندگوهای تعلیم خاموش شده، حالا نوبت دانشگاه‌هاست. همان آخرین سنگرهای اندیشه. همان مکان‌هایی که روزی مأمن رؤیاهای جوانان، آزمایشگاه فکر و بستر آزادی علمی بود. امروز اما، این سنگرها یکی‌یکی در حال سقوط‌اند. و این بار، نه با تانک و تفنگ، بلکه با نامه‌ای رسمی، با لبخند مأموران استخباراتی، با نظارتی دیجیتالی و سکوتی سنگین.

طالبان تصمیم گرفته‌اند بر دانشگاه‌های خصوصی هم مأموران استخبارات بگمارند. نه برای حفاظت. نه برای پیشرفت. بلکه برای نظارت، ترس، و کنترل. این مأموران نه استادند، نه مدیر، نه دانش‌پژوه. مأمورند. برای چک کردن استاد، نظارت بر درس، پی‌گیری رفتار. برای ورود به کلاس نه با علم، که با ابزار جاسوسی. برای شکستن اعتماد، برای ریشه‌کن کردن استقلال فکری.

تصور کنید استاد جوانی که سال‌ها درس خوانده، پژوهش کرده، حالا باید سخن خود را نه با معیار حقیقت، که با ترس از «شنود» تنظیم کند. دانشجویی که وقتی سؤال می‌پرسد، دل‌نگران آن است که مبادا سوءتفاهمی شود، یا برچسبی بخورد. روزی می‌رسد که تخته‌های سفید هم، از نوشتن حقایق می‌ترسند. این یعنی مرگ آرام دانشگاه.

در واقع، این تصمیم فقط یک «تغییر اداری» نیست. این زلزله‌ای‌ست در بنای علم. زلزله‌ای‌ که دیوار اعتماد را بین استاد و دانشجو می‌لرزاند. زلزله‌ای که هر واژه را به تله تبدیل می‌کند. زلزله‌ای که دانش را به اطاعت، پرسش را به گناه و تدریس را به گزارش‌نویسی بدل می‌کند.

دانشگاه در هیچ جای دنیا، نباید امنیتی باشد. دانشگاه باید جرأت داشته باشد، باید نقد کند، باید شک کند، باید بپرسد. اما دانشگاه زیر سایه استخبارات، دیگر دانشگاه نیست. یک اتاق دربسته است. یک پادگان بی‌لبخند. یک آرامگاه خاموشی.

امروز، طالبان از دانشگاه نه می‌خواهند فکر تولید شود، نه راه‌حل. آنچه می‌خواهند، تولید انقیاد است. تولید سکوت. تولید ذهن‌های خنثی و رام. دانشگاهی که استادش می‌ترسد، نه پرورش‌دهنده است، نه نجات‌دهنده. او فقط یک مأمور بی‌کلام است که هر روز بر مرگ شرافت علمی‌اش امضا می‌زند.

بدترین بخش این ماجرا، نه نامه رسمی طالبان است، نه نصب سرورهای شنود. بدترین بخش، سکوت سنگین ماست. سکوت دانشگاه‌هایی که تن دادند. سکوت استادانی که نترسیدند، بلکه پذیرفتند. و شاید بدتر از همه، عادت دانشجویانی که دیگر به این خفقان خو می‌گیرند.

امروز، ما فقط دانشگاه را نمی‌بازیم. ما آینده را می‌بازیم. نسلی را از دست می‌دهیم که یا فرار می‌کند، یا فرو می‌ریزد، یا فروخته می‌شود.

اگر هنوز صدایی هست، اگر هنوز قلمی می‌نویسد، اگر هنوز کلاسی روشن است، باید مقاومت کرد. باید پرسید، باید نوشت، باید افشا کرد. باید به یاد داشت که هر پادشاهی که از فکر بترسد، به پایان خود نزدیک است. و هر دانشگاهی که تسلیم شود، دیگر دانشگاه نیست؛ فقط ساختمانی‌ست برای توجیه تاریکی.

دانشگاه جای استخبارات نیست. جای انسان است. جای علم است. و اگر قرار است خاموش شود، پس باید فریاد شد.
بلند. جسور. بی‌پروا.

About روند فکری انقلاب سبز

Check Also

بحران آب در کابل؛ هشدار درباره نابودی کامل آب‌های زیرزمینی تا سال ۲۰۳۰

هم‌زمان با افزایش جمعیت، کاهش بارندگی و حفاری‌های بی‌رویه، پایتخت افغانستان در آستانه‌ی یک فاجعه‌ی …

جواب دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *