نویسنده: حسین ضامنپور
حادثهی المناک افشار یکی از فجیعترین جنایات جنگی در تاریخ افغانستان بود که در ۲۲ دلو ۱۳۷۱، حدود ۹ ماه پس از پیروزی مجاهدین، در سایهی حکومت برهانالدین ربانی و احمدشاه مسعود، با هماهنگی شورای نظار و اتحاد اسلامی به رهبری عبدرب الرسول سیاف رخ داد. خبرگزاریهای بینالمللی سه روز پس از وقوع حادثه، ابعاد گستردهی آن را منعکس کردند. چند روز بعد، برخی از سازمانهای حقوق بشری این رویداد را یک جنایت خواندند و مسئولیت آن را بر عهدهی دولت ربانی دانستند.
با این حال، مسعود و سیاف هیچ واکنش رسمی و واضحی به این حادثه نشان ندادند. در مقابل، رسانههایی که در آن زمان تحت کنترل آنها بودند، روایت دیگری ارائه دادند: «نیروهای وزارت دفاع دولت اسلامی، نیروهای مسلح بیبندوبار مزاری را که در مناطق مسکونی افشار، سیلو و اطراف آن مستقر شده بودند، بیرون رانده و مردم منطقه را از شر آنان نجات دادهاند.»
بررسی دیدگاه حزب وحدت در مورد حادثه افشار
در شورای مرکزی حزب وحدت در بامیان، حادثه افشار بهعنوان یک جنایت غیرقابل توجیه تحلیل شد. با اینحال، برخی از اعضای این شورا، عملکرد آقای مزاری را جنگطلبانه و تحریکآمیز توصیف کردند. بهطور نمونه، از دو اقدام نظامی تحریککنندهی وی یاد میکردند:
استقرار دو عراده تانک غولپیکر در کوه زیارت،
مستقر ساختن نیروهای یکی از فرماندهان حزب اسلامی (رقیب مسعود) در دانشکده علوم اجتماعی، محل استقرار حزب وحدت.
با این وجود، شورای مرکزی حزب وحدت تصمیم گرفت که نیروی قابلتوجهی را از بامیان برای دفاع از مردم به کابل اعزام کند. این نیرو در استحکام قدرت حزب وحدت نقش مهمی ایفا کرد و از فروپاشی آن جلوگیری نمود.
واکنش مزاری پس از حادثه افشار
سه روز پس از وقوع حادثه، آقای مزاری طی سخنرانی کوتاهی در مدرسه جامعهالاسلام در پل سوخته گفت: «فشار نظامی بسیار سنگین بود و از آن طرف نیروهای حزب وحدت، که هم از نظر تعداد کافی بودند و هم از نظر تجهیزات و تدارکات در وضعیت مناسبی قرار داشتند، اما خوب نجنگیدند.»
حدود سه ماه بعد، در ۸ ثور ۱۳۷۲، مزاری در جریان اعدام دو نفر از فرماندهان حزب وحدت (محمد کربلایی و جنرال صداقت) که به خیانت متهم شده بودند، اظهار داشت: «افراد دیگری هم خیانت کردهاند که بعداً محاکمه و اعدام خواهند شد.»[1] این نخستین باری بود که مزاری از «خیانت» در حادثه افشار سخن گفت.
حدود دو سال بعد، در ۵ جدی ۱۳۷۳، وی طی سخنرانی دیگری سید حسین انوری و سید هادی هادی را نیز در زمرهی «خائنان افشار» قرار داد. سپس، در ۱۵ جدی همان سال، طی یکی از سخنرانیهای معروفش، افراد دیگری را بهعنوان خائنان جنگهای غرب کابل معرفی کرد، از جمله:
آیتالله محسنی،
آیتالله فاضل،
و چندین فرمانده و چهرهی برجستهی سیاسی دیگر.
گسترش دایرهی متهمان
با گذشت زمان، دایرهی «خائنان افشار» در روایتهای مزاری گستردهتر شد. بعدها، این لیست شامل حدود ۴۰ نفر از شخصیتهای سیاسی و نظامی گردید. اما پرسش مهم این است که:
منبع اطلاعات و تحلیلهای آقای مزاری در مورد حادثه افشار چه بود؟
مزاری نه تشکیلات اطلاعاتی و امنیتی قویای داشت که بتواند پشت پردهی تحولات را کشف کند، و نه در درون دولت ربانی، شورای نظار یا اتحاد اسلامی نفوذی داشت.
طبق بررسیهای نویسنده، اطلاعات مزاری از طریق چهار تن از نزدیکانش به او منتقل میشد:
- عزیز رویش – از افرادی که در سال ۱۳۷۱ به حزب وحدت پیوست،
- حاجی امینی – یکی از فرماندهان ترکمن که در جنگهای داخلی کابل به شهرت رسید،
- خلیفه علم بهرامی – مسئول اطلاعات و کشف حزب وحدت در آن زمان،
- صادق مدبر – از اعضای حزب حرکت اسلامی.
ادعای جنجالی علیه سید محمدعلی جاوید
مزاری در یکی از سخنرانیهایش، از قول فردی به نام سیرت طالقانی، اتهامی را علیه سید محمدعلی جاوید مطرح کرد. با این حال، جاوید از همان ابتدا این ادعا را بهشدت تکذیب کرد و گفت:
«تنها یک آدم جاهل میتواند چنین حرفی بزند. من که سالها در میان این مردم زندگی کردهام و در تمام تلخیها و شیرینیهای روزگار در کنارشان بودهام، هرگز چنین سخنانی نگفتهام.»[2]
حادثه افشار از جمله فجایع خونین دوران جنگهای داخلی افغانستان بود که روایتهای متعددی دربارهی آن شکل گرفته است. حزب وحدت، بهعنوان یکی از طرفهای اصلی درگیر در این واقعه، ابتدا برخی از فرماندهان خود را مسئول سقوط افشار معرفی کرد، اما با گذر زمان، روایتهای جدیدتری مطرح شد که پای دیگر شخصیتهای سیاسی و نظامی را نیز به میان کشید.
سیر تطور روایت افشار نشان میدهد که این حادثه، علاوه بر اینکه یک فاجعه انسانی بود، به ابزاری برای رقابتهای سیاسی، افزایش نفوذ حزبی و حذف رقبا نیز تبدیل شد. در این میان، حقیقت ماجرا، قربانی بازیهای سیاسی گردید.
در این میان، نقش نفر اول، عزیز رویش، واقعاً برجسته است. ازاینرو، لازم است که به نقش این راوی بزرگ داستانهای بهاصطلاح مقاومت غرب کابل و خیانتهای صورتگرفته در این مقاومت، بهویژه جنگ افشار، بیشتر پرداخته شود.
عزیز رویش از منطقه سراب غزنی است. تحصیلات ابتدایی را در کابل خوانده و به گفته خودش، حدود ۱۲ سالگی به پاکستان رفته و تحت آموزش مستقیم سامائیها (گروهی از پیروان مائوتسه دونگ) قرار گرفته است. در دوران اقامت خود در کویته، در مواردی تحت تأثیر رفتار سیاسی گروه تنظیم نسل نو هزاره مغل نیز قرار داشته است. بعد از چند بار رفتوآمد کوتاهمدت، سرانجام در سال ۱۳۶۷ به غزنی بازگشته و به سازمان نصر پیوسته است. او در این سازمان، شاگردی سید عباس حکیمی، از رهبران سازمان نصر در غزنی را برعهده گرفته است.
وی تصور میکرد که ازنظر فکری و سیاسی به درجهای از پختگی رسیده که مردم محل و اعضای سازمان، بهجای حکیمی، باید او را بهعنوان بزرگ و رهبر بپذیرند؛ اما چنین اتفاقی نیفتاد. این موضوع باعث شد که، به گفته خودش، او به نتیجهای جدید و مهم درباره ساختار اجتماعی و روابط حاکم بر جامعه هزاره و تشیع برسد. نتیجهای که او به آن دست یافت این بود که تنها سیادت نژادی حکیمی باعث شده بود دیگران سیادت اجتماعی و فرهنگی او را بپذیرند، نه فضل، دانش، اخلاق و دیانتش. وی معتقد بود که این روش، سنت و سیره دائمی در جامعه هزاره بوده است و باید از شر آن خلاص شد.
او دراینباره مینویسد:
«از آن پس، طی چند سال، تحولات دیگری یکی پس از دیگری اتفاق افتاد که جدایی و فاصله ما را به نمادی از یک شکاف بزرگ در سطح جامعه و در سطح دو نسل تبدیل کرد. من در ذهن حکیمی به فردی ضد مذهب و ضد سنتهای جامعه تقلیل یافتم و تعابیری همچون کمونیست، نژادپرست، سیدستیز، هزارهگرا، دیوانه و شاگرد ناخلف را از جانب او دریافت کردم. در مقابل، حکیمی نیز برای من مهرهای شد از نظامی که با تحقیر هزارهها به حیات خود ادامه داده و از مذهب بهعنوان روپوشی برای سیادت اجتماعی علیه آنان استفاده کرده بود»[3]
سید عباس حکیمی میگوید که این عقده، زمانی در عزیز رویش شکل گرفت که پدرش به دلایلی مورد آزار و اذیت نیروهای سازمان نصر قرار گرفت و باوجود شکایت رویش، حکیمی نتوانست عاملان را مجازات کند.
عزیز رویش در سال ۱۳۷۱ وارد کابل شد و عضویت کمیته فرهنگی حزب وحدت را به دست آورد. بهتدریج، او به یکی از نزدیکان عبدالعلی مزاری و از منابع خبری و اطلاعاتی او تبدیل شد؛ بهویژه در مقطعی که سید محمد سجادی، از یاران نزدیک مزاری، به ایران رفته بود، رویش توانست از این فرصت برای نزدیکی بیشتر به مزاری استفاده کند.
در اواخر سال ۱۳۷۳، او به پاکستان رفت و نشریههایی چون امروز ما و صفحه نو را از آدرس حزب وحدت منتشر کرد. پس از اخراج از دفتر حزب وحدت جناح خلیلی، نشریه دیگری را با همکاری حسین حلامیس، با نام مستعار دای فولادی، تحت عنوان عصری برای عدالت منتشر ساخت. در این نشریات، با استفاده از نام و اعتبار مزاری، عقاید و دیدگاههای خود را تبلیغ و ترویج میکرد. در همان زمان، او مکتب معرفت را بنیان گذاشت که امروزه از مکاتب شناختهشده در غرب کابل است و در همین مکتب، دیدگاههای خود را ترویج میدهد.
گفته میشود که وی در همان زمان با سازمانهای استخباراتی پاکستان و انگلیس ارتباط برقرار کرده و اکنون نیز مورد حمایت آنهاست. همچنین، او در انتخابات اشرف غنی احمدزی، بهاصطلاح، کمپاین کرده است.
روایتهای بحثبرانگیز عزیز رویش
سید محمد سجادی در سال ۱۳۷۴، در مشهد، در جمع یاران نزدیکش درباره عزیز رویش (که به گفته او معلم عزیز بود) گفت:
«من از صحت هیچیک از گفتههای او مطمئن نبودم»:
- چند روز قبل از حادثه افشار، وقتی برای اولین بار به کوه افشار رفته بود، خبر آورد که میله تانک پوسته حمید در اثر خیانت منفجر شده است. این اولین روایت خیانت از افشار بود.
- به مزاری گفته بود که در یک نشریه انگلیسیزبان خوانده است که مولوی یونس خالص به یک خبرنگار گفته که محسنی «از خود ماست.»
- سید ابوالحسن فاضل به برهانالدین ربانی گفته که حاضر است مزاری را نابود و حزب وحدت را متلاشی کند، بهشرط آنکه ربانی حقوق سادات و قزلباشها را به رسمیت بشناسد.
همچنین، صادق مدبر دو روایت دیگر را به مزاری گفته بود:
- وزارت امنیت، با پیشنهاد محسنی، تبدیل ریاست شده تا حزب وحدت به آن دسترسی نداشته باشد.
- سید ابوالحسن فاضل قصد داشته بهصورت پنهانی آیتالله محسنی را ملاقات کند تا علیه حزب وحدت توطئه و تبانی نماید.
صادق مدبر در دوران مختلف، در انتقال اخبار و اطلاعات نقش ویژهای داشت:
در کابل، با دولت کمونیستی ارتباط داشت و اخبار دولت و پایگاههای آسیبپذیر آن را به مجاهدین میرساند.
در سیاهپیتاب، با حمایت آقای انوری، در نقش مجاهد ظاهر شد، اما اخبار و اطلاعات مجاهدین را به دولت میداد.
در جنگهای داخلی کابل، اخبار و تصمیمات حزبی حرکت اسلامی (که خود عضو شورای مرکزی آن بود) را به مزاری انتقال میداد.
او موقعیت کنونی خود را بیشتر مدیون استعداد و مهارت خبررسانی خود میداند، نه فضل، دانش یا ریشه سیاسی اجتماعی.
مشکلات اساسی در روایات نقلشده برای مزاری
مشکل اصلی در این روایتها این بود که عبدالعلی مزاری این اخبار را بدون تحقیق پذیرفته و در شرایط حساس به آنها استناد میکرد، درحالیکه طبق هیچ معیاری، خبر یک فرد در چنین موضوعات مهمی بدون تحقیق جدی قابلقبول نیست.
البته، مزاری در این زمینه دو مشکل اساسی دیگر نیز داشت:
- او به هیچ منبع معتبر و دقیقی دسترسی نداشت.
- بغض و نفرت شدید او نسبت به برخی افراد، باعث میشد که هر نسبت ناروا و غیر دقیقی را درباره آنها بپذیرد و بازگو کند.
مثلاً در سال ۱۳۶۳، در ایران، در مصاحبهای با مجله جوانان، علیه آیتالله محسنی سخن گفته و ازجمله مدعی شده بود که محسنی در قندهار، در حسینیه خود، گوری طلایی برای خودش ساخته است!
زمانی که محسنی از مسئولان مجله خواست که مزاری را برای مناظرهای علنی حاضر کنند، مزاری تحت فشار قرار گرفت. در این مورد نیز، بغض و دشمنی او نسبت به محسنی باعث شده بود که درباره صحت چنین ادعای نادرستی حتی فکر هم نکند.
به هر حال، عزیز رویش زمانی که در کابل بود، اینگونه خبرها را با همکاری خلیفه علم بهرامی با مهارت خاصی به گوش نظامیان حزب وحدت میرساند. پس از آنکه به پاکستان رفت، با آزادی بیشتری چنین اخبار را همراه با جعل برخی اسناد در نشریات منتشر میکرد.
عزیز رویش که تحت تأثیر گروههای مائوئیستی و کمونیستی قرار داشت، به این نتیجه رسیده بود که حضور و نفوذ مذهب، نمادها و سمبلهای مذهبی در جامعه، مانعی برای نفوذ و قدرتگیری گروههای دینستیز و لائیک است.[4] بر این اساس، او معتقد بود که سادات و روحانیان، نمادها و مروجان مذهب هستند و باید به هر وسیلهای زمینهی نفوذ و تأثیرگذاری آنان را از بین برد. حتی بر این باور بود که حذف فیزیکی آنان نیز باید هر چه زودتر انجام شود.
به همین دلیل، او نهتنها اخبار و اسناد عجیب و جعلی علیه سادات منتشر کرد، بلکه علیه همکاران آقای مزاری در شورای مرکزی حزب وحدت، که اغلب روحانی بودند (ازجمله آقایان صادقی پروانی، عرفانی یکاولنگی و دیگران)، تهمتها و اهانتهای معناداری روا داشت. بهعنوان نمونه، آیتالله محقق کابلی را که آقای مزاری برای مرجعیتش تلاش زیادی کرده بود، از قول مزاری شایستهی «طویله» دانسته بود.[5]
او از زمان انتقال شورای مرکزی حزب وحدت به کابل (عقرب ۱۳۷۲) تلاش زیادی کرد تا اخبار و روایتهای نادرستی علیه استاد اکبری جعل کند. زمانی که اکبری صادقانه در تلاش بود تا جنگ میان دولت ربانی و حزب وحدت را خاتمه دهد، عزیز رویش و همفکرانش اخبار و شایعات بیاساس علیه او منتشر میکردند. در آن ایام که من در کابل حضور داشتم، تقریباً هر روز خبری جعلی علیه آقای اکبری و همفکرانش منتشر میشد. مثلاً میگفتند که یک موتر حامل پول در دهمزنگ دستگیر شده و بعداً معلوم شده که این پول از طرف ربانی برای اکبری ارسال شده تا علیه استاد مزاری و نظامیان حزب وحدت استفاده شود. یا روزی دیگر شایع میکردند که اکبری شبانه قصد داشته با مسعود و ربانی دیدار کند اما در فلان نقطه دستگیر شده و استاد مزاری گفته: «رها کنید، بگذارید بیچاره چند قران پول گیرش بیاید…»
در سالهای بعد، در پاکستان نیز چنین شایعاتی ادامه یافت. مثلاً نوشتند که اکبری با تانکهای ایرانی به بامیان حمله کرده و دو عراده از این تانکها دستگیر شده است. همچنین در سالهای ۱۳۷۲ و ۱۳۷۳ تلاش زیادی کردند تا اسناد و شواهدی جعل کنند که نشان دهد اکبری در سقوط افشار نقش داشته است، اما نتوانستند بهصورت صریح چنین ادعایی را ثابت کنند.
در ماه دلو ۱۳۷۳، زمانی که با پادرمیانی آقای اکبری و سید مصطفی کاظمی قرار شد که منطقهی افشار به ساکنان اصلی آن بازگردانده شود، عزیز رویش و همفکرانش ضمن تحریکات نظامی، مقالاتی با عنوان «معاملهگران چهرهها و شعارها» منتشر کردند و چنین القا کردند که این اقدام، نوعی معاملهی پنهانی به نفع اکبری و کاظمی و به ضرر مردم و استاد مزاری است.[6]
عزیز رویش با سادگی و بیپروایی دروغ میگفت و در ترویج آنها تلاش میکرد. حتی در کتاب جنجالیاش بگذار نفس بکشم بدون هیچ خجالتی این دروغهای بزرگ را تکرار کرده است، از جمله:
اینکه جنرال خداداد برای وزارت امنیت ملی، سید رحمتالله مرتضوی را کاندید کرده بود.
اینکه آقای مزاری به احترام تصمیم شورای مرکزی حزب وحدت، در جنگ ۱۱ جدی ۱۳۷۲ شرکت نکرد؛ درحالیکه چندین نفر از نظامیان حزب وحدت در این جنگ، در کنار نیروهای جنبش و حزب اسلامی کشته شدند.
اینکه نظامیان حزب وحدت هنگام انتقال شورای مرکزی از بامیان به کابل، بهصورت خاصی به سید رحمتالله مرتضوی اهانت کردند.
اینکه آقای مزاری برای توجیه وجود عکس امام خمینی در دفتر کارش به استادان دانشگاه گفته بود که این یک اعتقاد صرفاً مذهبی است و ارتباطی به سیاست ندارد؛ درحالیکه همه میدانند آقای مزاری سالها مدافع تفکر سیاسی «ولایت فقیه» بود و حتی در سال ۱۳۶۸، هنگام تدوین اساسنامهی حزب وحدت در بامیان، سه روز کامل بحث کرد تا این اصل در آن گنجانده شود که حزب وحدت پیرو ولایت فقیه است و هرگونه انحراف از این اصل، بهمعنای انحلال حزب خواهد بود. حتی یکی از نویسندگان مخالف این بند را با تفنگچه تهدید کرده بود.[7]
اینکه جناح اکبری در حزب وحدت، خیانتکاران سقوط افشار را یا از زندان آزاد کرد، یا کشت، یا فراری داد.
عزیز رویش بهخوبی واقف بود که در جامعهای شایعهپذیر مثل افغانستان، شایعات بیش از حقایق پذیرفته میشوند. با این حال، دربارهی عاملان اصلی سقوط افشار و کشتار ساکنان آن، هیچگاه از سوی دولت ربانی و نیروهای شرق کابل اطلاعات رسمی ارائه نشده است.
تحریف تاریخ و سوءاستفادههای سیاسی
در غرب کابل، با نفوذ افراد خاص با گرایشهای شدیداً نژادگرایانه و دینستیزانه در اطراف آقای مزاری، این روایت روزبهروز گستردهتر و پررنگتر شد، بهگونهای که انسان را به یاد داستان معروف خواب کربلایی قنبر میاندازد. میگویند کربلایی، روزی در حسینیه قریه، در حضور روحانی و اهالی، ادعا کرد که شب گذشته صحنه کربلا و صفآرایی لشکر امام حسین (ع) و یزید را در خواب دیده است. او با تعجب مشاهده کرده که برخی از اهالی قریه نیز در این لشکرها حضور داشتند و میتوانست نام آنها را ذکر کند. مردم با اشتیاق گوش سپردند و اصرار داشتند که اسامی را فاش کند. کربلایی نام آنهایی را که در لشکر امام حسین (ع) بودند، بهسرعت اعلام کرد، اما تنها دو نفر را از لشکر یزید نام برد و گفت که بقیه را بعداً خواهد گفت. هرچند مردم اصرار کردند، اما او از افشای نامهای دیگر خودداری کرد. بعدها، هر وقت با کسی درگیر میشد، میگفت: «به خدا آن شب، این شخص را هم در لشکر یزید دیدم!»
راویان این نوع داستانها، علاوه بر ایجاد شکاف عمیق در جامعه شیعه و نسبت دادن تهمتهای ناروا به افراد، تلاش کردند بخشی از تاریخ مردم ما را تحریف کنند. در این مسیر، نه اخلاق را در نظر گرفتند، نه وجدان را، و نه حسابوکتاب خداوند را در روز قیامت. گرچه حقیقت همیشه پنهان نمیماند، اما این افراد ظلم بزرگی در حق مردم روا داشتند.
ای کاش، برخی از اعضای شورای نظار (مانند یونس قانونی، داکتر عبدالله و…) که بهطور مستقیم در جریان این حوادث قرار داشتند، هرچه زودتر لب به سخن بگشایند و با ارائه اسناد و مدارک معتبر، حقیقت را آشکار کنند. بااینحال، دردناک است که آنها با وجود افزایش روزافزون این تفرقه و بهرهبرداریهای سیاسی، همچنان لبخندزنان در حال تماشا باقی ماندهاند.
[1]. افرادی که مزاری ادعا میکرد، هرگز محاکمه یا اعدام نشدند. بعدها، عزیز رویش مدعی شد که طرفداران اکبری، آنها را پس از کشته شدن مزاری از زندان آزاد کردهاند.
[2]. آقای جاوید گفته بود که قصد دارد با سیرت رودررو صحبت کند و تکذیبیهای زنده بگیرد؛ مشخص نیست که آیا این کار انجام شد یا نه.
[3]. بگذار نفس بکشم، عزیز رویش، ص 171.
[4]. حاجی محمد محقق، رهبر حزب وحدت مردم افغانستان و معاون داکتر عبدالله در انتخابات ریاستجمهوری سال ۱۳۷۵، در واکنش به ادعاهای عزیز رویش و یارانش، طی پیامی به مناسبت میلاد امام علی (ع) بهشدت از این تبلیغات تفرقهافکنانه و ضد دینی انتقاد کرد و گفت: «اینها هزاره گفتند، اما تیشه به ریشه مذهب هزاره زدند.» (بگذار نفس بکشم، عزیز رویش، ص ۱۱۴).
[5]. عزیز رویش با وام گرفتن برخی اصطلاحات دکتر علی شریعتی، مانند تشیع صفوی و تشیع علوی، تلاش میکرد واژگان جدیدی را در میان هزارهها رواج دهد.
[6]. عزیز رویش اصطلاحاتی چون افشار، دلمه خون و بیستوسوم سنبله، نقطه انفجار در تاریخ را ابداع کرد. از میان این تعابیر، تنها اصطلاح معاملهگران در گفتمان حزب وحدت و میان برخی از نژادگرایان هزاره جا افتاد.
[7]. مزاری خود را از مقلدان و پیروان سیاسی امام خمینی میدانست و به همین دلیل، در ایران بازداشت و زندانی شد. او در میان مهاجران شیعه در ایران تلاش کرد ایده ولایت فقیه را ترویج کند. در افغانستان نیز با حزب حرکت اسلامی و شورای اتفاق اسلامی، که بهاندازه کافی پیرو ولایت فقیه نبودند، جنگهای خونینی به راه انداخت که در نتیجه آن، بسیاری از جوانان شیعه کشته شدند. جمهوری اسلامی ایران نیز تا آخرین لحظه، بهصورت مالی و سیاسی از او حمایت کرد.
پس از رحلت امام خمینی، مزاری طی پیامی رسمی از مرکزیت حزب وحدت، تبعیت خود را از آیتالله خامنهای بهعنوان ولی فقیه اعلام کرد. او حداقل تا اواسط سال ۱۳۷۳ به این اعتقاد پایبند بود و حتی تا دم مرگ، باوجود تلاشهای کمونیستها و لائیکها، هیچگاه علیه جمهوری اسلامی ایران سخن نگفت. اما گروههای لائیک و کمونیستهای هزاره همواره سعی کردهاند از او چهرهای لائیک ارائه دهند تا بتوانند از طریق او در میان هوادارانش نفوذ کنند.