شمس الدین ابراهیمی
جنگ افشار و تحلیلهای مربوط به آن یکی از مسائلی است که همچنان در تاریخ معاصر افغانستان مورد توجه و بحث قرار دارد. این جنگ نه تنها یکی از تراژدیهای خونین تاریخ کشور است، بلکه تحلیلهای مختلفی از شخصیتها و رهبران سیاسی و نظامی هزارهها و دیگر اقوام در مورد علل، پیامدها و دلایل وقوع آن وجود دارد. این تحلیلها به ابعاد مختلف جنگ از جمله جنبههای قومی و استراتژیک پرداختهاند.
سید حسین انوری، یکی از رهبران برجسته و تأثیرگذار در آن دوران، در یک مصاحبه تلویزیونی اولین بار برخی از ابعاد جنگ افشار را شرح داد. او ضمن اشاره به نقش عبدالعلی مزاری و حلقه افراطی حامیانش، این جنگ را نه تنها یک تقابل نظامی بلکه نتیجه اشتباهات استراتژیک و تصمیمات غیرمؤثر مزاری و تیمش دانست. انوری به چالشهایی اشاره کرد که در آن زمان در غرب کابل رخ داد و از جمله به دخالتهای دیگر جناحهای سیاسی همچون حزب اسلامی به رهبری گلبدین حکمتیار و دیگر گروهها در این جنگ اشاره کرد. با این حال، او در دفاع از خود و نیروهای تحت فرمانش، اشتباهات دیگر گروهها را نیز به نقد کشید. این اظهارات باعث واکنشهای شدید از سوی مخالفان انوری و برخی از جوانان هزاره شد که چنین اظهاراتی را در جهت تقویت جناحهای ناسیونالیستی و تفرقهافکنانه میدانستند.
از سوی دیگر، برخی از رهبران سیاسی و نظامی هزارهها مانند محمد محقق و کریم خلیلی، که در ائتلافهای مختلف با سایر گروهها درگیر بودهاند، تحلیلهای متفاوتی از جنگ افشار و پیامدهای آن دارند. در همین راستا، برخی از اظهارات عبدالعلی مزاری منتشر شد. مزاری جنگ افشار را به عنوان یک حادثه تاریخی با تفسیر خاص خود مطرح کرد و از یک سو به حضور گروههای غیر هزاره در جنگ اشاره کرد و از سوی دیگر به مشکلات داخلی میان گروههای هزاره در آن زمان پرداخت.
در نهایت، جنگ افشار برای نسل جدید هزارهها به یک موضوع عمیقاً احساساتی و نمادینی تبدیل شده است. بسیاری از جوانان هزاره، به ویژه در جوامع مهاجر، تلاش میکنند تا با استفاده از رسانهها و شبکههای اجتماعی این حادثه را به بخشی از هویت و فرهنگ خود تبدیل کنند. آنها با استناد به این حادثه و بهرهگیری از ادبیات مذهبی و فرهنگی، سعی دارند ظلم تاریخی علیه هزارهها را به تصویر بکشند.
با وجود این، پیچیدگیهای تاریخی، سیاسی و قومی باعث شده است تا تحلیلهای مختلفی درباره جنگ افشار وجود داشته باشد. این تحلیلها هرکدام از زاویهای خاص به تاریخ و آینده افغانستان نگاه میکنند.
خون افشاریان و سیاست بازیهای حکمتیار و مزاری
در جریان درگیریهای تنظیمهای مجاهدین در دهه 70 میان حزب وحدت به رهبری عبدالعلی مزاری و دولت مجاهدین به رهبری برهانالدین ربانی رخ داد. این جنگ در کابل، پایتخت افغانستان، نه تنها خانهها و زیرساختها را تخریب کرد، بلکه هزاران انسان بیگناه جان خود را از دست دادند. اگرچه آمار دقیق تلفات این جنگ هنوز مشخص نیست، اما برخی تخمینها نشان میدهند که تا هشتاد هزار نفر در این نبردها کشته شدند.
در حالی که برخی رهبران احزاب جهادی و از جمله گلبدین حکمتیار این آمار را نادرست و اغراقآمیز میدانند، واقعیت این است که بسیاری از مناطق کابل، به ویژه مناطق مرکزی از جمله شهرکهنه و اطراف آن، به شدت تخریب و مردم آن قربانی حملات هوایی و راکتپرانیها شدند. حزب اسلامی و طرفداران آن تلاش کردند تا مسئولیت تخریب و کشتار غیرنظامیان را از دوش خود بردارند، اما اسناد و شاهدان عینی این رویدادها را هنوز به یاد دارند.
تخریب منازل و کشتار مردم در کابل نتیجهی تبادل آتش میان نیروهای مختلف بود، اما بدون شک حزب اسلامی و حزب وحدت اسلامی در این تخریبها نقش مهمی ایفا کرد. این جنگها به عنوان بخشی از تاریخ خونین افغانستان نمیتوانند از حافظه جمعی مردم فراموش شوند.
نقد مواضع قومگرایانه کامران میرهزار
گفتههای کامران میرهزار در مورد احمدشاه مسعود و فاجعه افشار واکنشهای گستردهای را برانگیخته است. کامران میرهزار، که یکی از پیشگامان رسانهای افغانستان و سردبیر سایت کابل پرس است، بهطور علنی در برابر جنایات افشار موضعگیری کرده و با انتشار مقالاتی، احمدشاه مسعود را بهعنوان یک جنایتکار جنگی معرفی کرده است. این موضعگیری باعث شد تا او از سوی طرفداران احمدشاه مسعود و برخی دیگر از فعالان رسانهای متهم به بیوجدانی گردد.
در حالی که کامران میرهزار سابقاً بهعنوان یک روزنامهنگار مستقل شناخته میشد که تلاشهای زیادی برای ایجاد فضای باز در رسانهها داشت، اما پس از مهاجرت به نروژ و ادامه کار در سایت کابل پرس، نظرات او درباره مسائل مختلف به شدت مورد انتقاد قرار گرفت. او حتی در مقالاتش به طرفداران احمدشاه مسعود و بسیاری از شخصیتهای برجسته افغان که جنایات دوران جنگ را مستند کردهاند، حمله کرده و آنان را «بیوجدان» خوانده است.
این برخوردها باعث شد تا بسیاری از یاران و همکاران قدیمی او از او فاصله بگیرند و برخی از آنان اعتراضات شدید خود را نسبت به این دیدگاهها اعلام کنند. منتقدان استدلال کردهاند که کامران میرهزار در تلاش برای اثبات بیوجدانی احمدشاه مسعود و طرفدارانش، بهطور یکجانبه و بدون مستندات کافی اتهامات سنگینی به این شخصیت ملی وارد کرده است.
افشار و کربلا: تحلیل فاجعه طرفداران مزاری
در تحلیل فاجعه افشار و مقایسه آن با وقایع تاریخی مانند کربلا، توجه زیادی به تأثیرات فرهنگی و روانی این فجایع بر هویت قومی شده است. طرفداران مزاری بیشتر به تاثیرات روانی و فرهنگی این رویدادها پرداخته و معتقدند که فجایعی مانند کربلا و افشار نه تنها از لحاظ فیزیکی بلکه از جنبههای روانی و فرهنگی نسلهای بعدی را تحت تاثیر قرار دادهاند. در این تحلیلها، احساس گناه و معصیت در میان هزارهها بهویژه در پی عدم حمایت از کسانی که در مقابل ظلم ایستادهاند، برجسته شده است.
این تحلیلها بهویژه در مقایسه بین کربلا و افشار بهعنوان تقابل خیر و شر پرداخته و جنگ افشار را از دیدگاههایی چون استقامت در برابر ظلم و فاشیسم بررسی کردهاند. این دیدگاهها میگویند که تبدیل افشار به کربلای دوم و حمله به شخصیتهایی چون مسعود و ربانی باعث تقویت احساسات قومی و مذهبی میشود که میتواند منجر به تحریک خشونت و شکافهای بیشتر در جامعه گردد.
بررسی فاجعه افشار از 22 دلو تا 23 سنبله
فاجعه افشار که در 22 دلو 1371 خورشیدی رخ داد، یکی از تلخترین حوادث تاریخ افغانستان است. این فاجعه در پی درگیریهای حزب وحدت اسلامی به رهبری مزاری و دولت آقای ربانی با نیروهای مسعود و گروههای دیگر رخ داد. این جنگها که به شدت به اختلافات داخلی میان گروههای شیعی و دیگر گروهها در کابل مرتبط بود، در نهایت به درگیریها پس از افشار، فجایع دیگر و از جمله 23 سنبله 1373 خورشیدی خلق شد و نزدیک بود سران موسس حزب وحدت به دست همدیگری قتل عام شوند. پس از شکست نیروهای مزاری در علوم اجتماعی و افشار، کشتار و آوارگی مردم بیگناه و اعدامهای انقلابی، کودتای 23 سنبله و سقوط تپهی استراتیژیک اسکاد و انتقال آن به پاکستان نشاندهنده عمق خشونتها و پیامدهای جنگ در آن دوران است.