Breaking News

پیشگفتار چاپ دوم كتاب افشار: خون، سیاست و تجارت قدرت

 

جنگ افشار نخستین رویارویی سخت و سنگین نظامی بود که حزب نوپای موسوم به «وحدت» در طول حیات خود با آن مواجه شد و شکستی خفت‌بار را متحمل گردید. بررسی همه‌جانبه‌ی نتایج و پیامدهای این جنگ می‌تواند به‌مثابه شاخص‌هایی مهم برای ارزیابی صلاحیت رهبری، انسجام داخلی، وفاداری اعضا، روحیه نظامی، نحوه‌ی فرماندهی و اداره‌ی جنگ، مدیریت میدان، پشتیبانی و تدارکات، و نیز باورها و سایر عوامل مؤثر در پیروزی یا شکست یک نبرد، مورد تحلیل قرار گیرد.

این حزب که پیش‌تر به‌مدت یک دهه با نام «سازمان نصر» فعالیت داشت، اساساً توسط استخبارات یکی از کشورهای همسایه پایه‌گذاری شد و در راستای منافع آن کشور فعالیت می‌کرد. شعارها و اهداف این سازمان، که در نشریات رسمی آن نیز بازتاب یافته است، نشان می‌دهد که هدفش تأسیس حکومتی بر پایه‌ی ولایت فقیه، مشابه نظام حاکم در ایران، بوده است. همین شعارها به‌خوبی گواهی می‌دهند که این سازمان تا چه میزان با واقعیت‌های جامعه‌ی افغانستان بیگانه بوده است.

اقدامات مخرب سازمان نصر در مناطق شیعه‌نشین افغانستان، از جمله جنگ‌های داخلی، ترور، اختطاف، تجاوزات ناموسی و غارت اموال مردم، باعث شد که این سازمان به‌شدت در میان مردم بدنام گردد و ساکنان محلی نام‌هایی نفرت‌انگیز برای آن برگزینند.

گزارش‌های تاریخی و میدانی گردآوری‌شده توسط افراد مطلع و بی‌طرف، که در منابع معتبر ثبت شده‌اند، به‌روشنی اذعان دارند که فعالیت‌های شرارت‌آمیز سازمان نصر طی یک دهه حضور در هزاره‌جات (۱۳۵۸–۱۳۶۸)، منجر به قتل بیش از ۵۲ هزار انسان بی‌گناه شده است. در حالی‌که این گروه در طول ۹ سال اشغال افغانستان توسط اتحاد جماهیر شوروی حتی یک گلوله به‌سوی اشغالگران شلیک نکرد و در طی ۱۴ سال حاکمیت احزاب خلق و پرچم نیز هیچ‌گاه وارد جنگ با این حکومت ضدملی و ضد مردمی نشد، سراسر اقدامات آن متوجه جنگ و تخریب حکومت محلی «شورای انقلابی اتفاق اسلامی» بود؛ نهادی که به رهبری یک عالم دینی برجسته، آیت‌الله سیدعلی بهشتی، مناطق شیعه‌نشین را آزاد کرده و علیه شوروی می‌جنگید.

نکته‌ی اساسی در این میان آن است که اتحاد جماهیر شوروی به جمهوری اسلامی ایران هشدار داده بود که در صورت جنگیدن شیعیان افغانستان با نیروهای شوروی، مسکو در پاسخ رژیم صدام حسین را که در آن زمان با ایران در جنگ بود، تسلیح خواهد کرد. به همین دلیل، سازمان نصر مأمور شد تا با افروختن آتش نفاق و جنگ‌های داخلی در هزاره‌جات، مانع مشارکت شیعیان افغانستان در جهاد علیه شوروی گردد. این مأموریت منجر به فجایعی بی‌شمار شد.

بدنامی گسترده‌ی سازمان نصر در ذهنیت عمومی، این گروه تروریستی و حامیان خارجی آن را بر آن داشت تا با تغییر چهره و ظاهر، بار دیگر به صحنه بازگردند و مأموریت خود را ادامه دهند. از این‌رو، پروژه‌ی جدیدی تحت عنوان «وحدت گروه‌های شیعه» شکل گرفت که در دومین اجلاس شیعیان افغانستان در تاریخ ۱۱ حوت ۱۳۶۹ در تهران به ثمر نشست.

جالب آن‌که در این مقطع، مقامات بلندپایه‌ی ایرانی خود وارد عمل شدند تا شعارهایی نظیر «برقراری حکومت ولایت فقیه» و «استیفای حقوق مذهبی» را از ادبیات این گروه حذف کرده و در عوض، شعارهای قومی، نژادی و محلی را جایگزین کنند.

بر اساس گزارش روزنامه‌ی سلام در شماره‌ی مورخ ۱۳/۱۲/۱۳۶۹، که گزارشی از دومین روز اجلاس مجمع شیعیان افغانستان در تهران ارائه کرده بود، همه‌ی سخنرانان افغان از حقوق مذهبی سخن گفتند، اما علی‌اکبر ولایتی، وزیر خارجه‌ی وقت ایران، کارت جدیدی را وارد بازی کرد. او در نوبت سخنرانی خود گفت: «بهتر است شیعیان افغانستان از این پس خواسته‌های خویش را نه در قالب مذهب، بلکه در چارچوب قومیت و احقاق حقوق ملیت‌ها مطرح سازند.»

در مجموع، مشکل اساسی سیاست‌ورزی در افغانستان آن است که به‌دلیل شکاف‌های قومی و فقدان طبقه‌ی متوسط نیرومند، سیاست بومی نشده و نگاه کنشگران سیاسی همچنان به بیرون از مرزهای کشور معطوف است. گفتمان دولت–ملت هنوز در افغانستان شکل نگرفته و مفاهیمی چون قانون‌مداری، اخلاق شهروندی و وطن‌دوستی نهادینه نشده‌اند. این وضعیت موجب شده تا دستگاه‌های استخباراتی کشورهای همسایه و قدرت‌های جهانی بتوانند به‌آسانی از میان خرده‌هویت‌های قومی، مذهبی و محلی در کشور برای خود نیرو جذب کنند و با کمترین هزینه، آنان را علیه مردم و منافع ملی‌شان به‌کار گیرند. این وضعیت به‌قدری عادی و نهادینه شده که برخی فعالان سیاسی بدون هیچ‌گونه شرم و خجالت، اذعان می‌دارند که «در افغانستان بدون وابستگی خارجی نمی‌توان سیاست کرد!»

همین اوضاع آشفته باعث شده است که هر کشوری بی‌هیچ مانعی در امور افغانستان دخالت کرده، امتیاز بگیرد و به‌راحتی و با کمترین هزینه، سربازگیری نماید. این وضعیت استثنا نمی‌پذیرد؛ همه‌ی کنشگران افغان، فارغ از قوم و گروه، در این تعریف جای می‌گیرند.

در همین چارچوب، حزب نوتأسیس «وحدت» که به‌تازگی از دل «سازمان نصر» بیرون آمده و تغییر نام یافته بود، یکی از نمونه‌های روشن است. در این مقطع، پروژه‌ی «حزب وحدت» رسماً وارد صحنه شد و پس از فروپاشی حکومت داکتر نجیب، وارد کابل گردید تا همان مأموریت ده‌ساله‌ی سازمان نصر را در شرایط جدید و فضای پیچیده و استخباراتی تازه ادامه دهد. اما این‌بار در تمامی عرصه‌ها ناکام ماند. این حزب نه توانست در میان مردم کابل مقبولیت پیدا کند و نه انسجام درونی خود را حفظ نماید. سرانجام نیز، نتوانست به‌عنوان جریانی معتبر و صاحب برنامه در میدان سیاست ظاهر شود و به‌سرعت دچار فروپاشی گردید.

در سوی دیگر، ضعف‌های معرفتی و سیاسی عمیق در میان گروه‌های جهادی اهل‌سنت، آن‌ها را از تشکیل یک حکومت ملی منسجم و کارآمد بازداشت. اوضاع به‌سوی هرج‌ومرج و جنگ فراگیر داخلی پیش رفت و به تخریب کامل کابل و جان‌باختن بیش از هفتاد هزار نفر انجامید.

اصل جنگ میان دو قوم بزرگ، پشتون و تاجیک، جریان داشت که در قالب رویارویی میان حزب اسلامی به رهبری گلب‌الدین حکمتیار و شورای نظار (جمعیت اسلامی) به رهبری برهان‌الدین ربانی و احمدشاه مسعود، نمود یافته بود. این دو جناح، در رقابت برای انحصار قدرت، موفق شدند برخی از گروه‌ها و احزاب متعلق به اقوام دیگر را نیز در قالب نیروی نظامی به‌خدمت بگیرند.

به‌عبارت دیگر، گروه‌های قومی و محلی کوچک، هرکدام به‌سوی یکی از این دو قطب گرایش یافتند و در لوای آن وارد میدان جنگ شدند. در این میان، حزب وحدت نیز جانب گلب‌الدین حکمتیار را گرفت و در برابر دولت ربانی وارد نبرد گردید.

پس از فروپاشی نظام داکتر نجیب، اردوی منظم و دستگاه استخبارات کشور از هم پاشید. پرسنل این نهادها، مسلح و بی‌سرپناه، هرکدام به احزاب قوم‌محور پیوستند و از بیم انتقام‌جویی‌های قومی، بر آتش تعصبات افزودند. در همین راستا، افراد وابسته به حزب نوتأسیس وحدت نیز – که برخی از آن‌ها کارنامه‌ی روشنی نداشتند – وارد میدان شدند. افراد بیکار، شرور، دزد، قاتل و زندانیان آزادشده نیز به این گروه‌ها پیوسته و این‌بار با شعارهای فریبنده‌ی قومی، سلاح به‌دست، در خیابان‌های شهر رژه رفتند.

از این‌جا به‌بعد، شعارها و ارزش‌ها دگرگون شد. وفاداری به میهن، دین، اخلاق و مصالح ملی جای خود را به قومیت، زبان، نژاد و منافع شخصی داد. ایدئولوژی‌ها فروکاسته شد به کیش شخصیت، و میدان برای سودجویان و کلاه‌برداران قومی گشوده گردید.

در کل، کابل به شهری رنگارنگ و بی‌ثبات تبدیل شد؛ «شهر فرنگی» که هر روز نقشی تازه بر دیوارش نقش می‌بست، اما هیچ زیبایی و شکوهی در آن به چشم نمی‌خورد. چنین فضایی برای ماجراجویانی که در پی استفاده از فرصت‌ها بودند، بدون توجه به وسایل و پیامدها، بهترین زمان بود.

بنابراین، ماجراجویان فراوان شدند: برخی از خود افغانستان، برخی نیز از آن‌سوی مرزها. هر گروه نقش خود را ایفا می‌کرد و برای منافع شخصی، حاضر بود دیگران را از میان بردارد. گاه دو یا چند گروه متحد می‌شدند تا گروه سومی را نابود کنند، و سپس به جان هم می‌افتادند.

تلاش‌های دیوانه‌واری برای تکه‌تکه‌کردن کشور جریان داشت. غارت‌گری، گاه آشکار و بی‌شرمانه، و گاه در پوشش شعارهای فریبنده، در همه جا بیداد می‌کرد…

ملغمه‌ای از تمایلات سکتاریستی، دیگرستیزی، زیاده‌خواهی و مسئولیت‌ناپذیری، آتش منازعات قومی و مذهبی را شعله‌ور ساخت. چهار قوم عمده به‌جان هم افتادند و شهر زیبای کابل را به خاک و خاکستر نشاندند. گروه‌های جنگی، به‌جای آن‌که جنگ را ابزار تحقق آرمانی والا بدانند، آن را منبع درآمد و فرصتی برای چپاول اموال مردم و تعرض به نوامیس مسلمین می‌پنداشتند. هر زمان که مایل بودند، آتش جنگ را شعله‌ور می‌کردند و هرگاه سودی در آن نمی‌دیدند، متوقفش می‌ساختند.

سرنوشت خانه‌های کوچه‌ی «قلعه‌ی واحد» گواه روشن این فاجعه است؛ خانه‌ها چنان مورد تعرض قرار گرفتند که حتی خشت و سنگ‌شان نیز به یغما رفت. منطقه‌ی «کارته سخی» نیز نمونه‌ای دیگر از این ویرانی بود. گرچه اغلب خانه‌های این منطقه متعلق به شیعیان و هزاره‌ها بود، اما توسط افراد حزب وحدت غارت و تخریب شد.

در اختیار داشتن ابتکار شروع و توقف جنگ توسط جنگ‌جویان، از عوامل اساسی تداوم جنگ بود؛ چرا که این نیروها فاقد سواد، تربیت و تعهد در برابر مصالح جامعه بودند و تنها منافع و امیال فردی‌شان را معیار تصمیم‌گیری قرار می‌دادند. این افراد بیش‌تر به دسته‌های راهزن و غارت‌گر شباهت داشتند تا نیرویی مبارز برای آرمانی جمعی.

بارها پیش می‌آمد که نیروهای متخاصم برای ربودن دروازه‌ها، پنجره‌ها، الماری‌ها و چوب‌های سقف خانه‌هایی که در میان خطوط جنگی قرار داشت و هیچ‌کدام از طرف‌ها جرئت ورود به آن مناطق را نداشتند، با یکدیگر توافق کرده و گروه تخریب مشترک تشکیل می‌دادند. سپس با راه‌اندازی جنگی نمایشی، پوششی برای غارت خویش فراهم می‌ساختند.

به گواهی شاهدان عینی، بسیاری از جنگ‌ها نه از سر اهداف بزرگ، که از دل درگیری‌هایی پوچ چون قمار، بازی‌های کودکانه یا حتی مشاجره بر سر زیبایی یک عکس برهنه آغاز می‌شد! ناگاه راکت و تیرباران آغاز می‌گشت و شهر در آتش و دود فرو می‌رفت. پس از بررسی، معلوم می‌شد که مثلاً دو تن از قوماندانان حزب وحدت حین صرف چای، بر سر زیبایی دو عکس سکسی جر و بحث کرده‌اند. این گفت‌وگو به درگیری فیزیکی و در نهایت به شلیک و جنگی گسترده کشیده می‌شد؛ جنگی تمام‌عیار بر سر یک عکس هندی مستهجن، که یک گوشه‌ی شهر را به خاک و خون می‌کشاند.

جنگ برای بسیاری از قوماندان‌ها منبع درآمد بود. آنان برای قمار و خوش‌گذرانی قرض می‌گرفتند و بازپرداخت آن را به جنگ بعدی موکول می‌کردند. آتش جنگ همه را می‌سوزاند، اما کسی جرئت خاموش‌کردنش را نداشت، و یا نمی‌خواست خاموشش کند. غافل از آن‌که این آتش، نه پیروزی، بلکه خاکستر برای همگان به ارمغان می‌آورد.

اوضاع چنان از هم پاشیده بود که حتی احزاب بر نیروهای خود کنترلی نداشتند. هر تفنگ‌به‌دوش، با اراده‌ی شخصی وارد جنگ یا صلح می‌شد، سنگر می‌فروخت، معامله می‌کرد، وارد خانه‌های مردم می‌شد و دست به غارت و تجاوز می‌زد. هیچ وفاداری به رهبری وجود نداشت و هیچ آرمان مشروعی نیز در میان نبود.

در چنین وضعیتی، طبیعی بود که کسی جانش را به خطر نیندازد، بلکه هرکس در اندیشه‌ی بهره‌برداری حداکثری از این هرج‌ومرج بود. فاجعه‌ی افشار تنها یکی از نمونه‌های بی‌شمار خودسری‌ها و سنگرفروشی‌هاست. این فاجعه، از یک‌سو ناشی از بی‌کفایتی مسئولان حزب موسوم به وحدت، و از سوی دیگر، نتیجه‌ی بی‌باوری تفنگ‌داران آن حزب به اصل رهبری و ماهیت جنگ بود. آنان که پیش از این در هیچ جنگی حضور مؤثر نداشتند و فاقد مهارت‌های جنگی بودند، با نخستین موج حمله از سوی شورای نظار، سنگرهای خود را رها کرده و گریختند.

به بیان دیگر، حزب وحدت در افشار هیچ مقاومتی نکرد. از سنگرهای خود دفاع ننمود، حتی یک کشته یا زخمی نداد. در هیچ‌یک از منابع و اسناد متعلق به این حزب، گزارشی از مقاومت یا تلفات نظامی در جنگ افشار وجود ندارد. بلکه خود حزب، به خیانت و سنگرفروشی قوماندانانش اذعان کرده است؛ محاکمه و اعدام دو تن از سنگرداران به اتهام خیانت، و فرار چند فرمانده، گواهی روشن بر بی‌برنامگی، ضعف رهبری و سوءمدیریت این حزب در میدان جنگ است.

نکته‌ی مهم آن است که در جنگ‌های خانمان‌سوز کابل، هیچ‌کس مبرا نیست؛ دست همه‌ی طرف‌ها به خون مردم بی‌گناه آلوده است، و هر کسی که انگشتش به خون ملت افغانستان آلوده باشد، بی‌تردید جنایتکار است.

در این میان، گلب‌الدین حکمتیار متهم ردیف اول جنایت است. در مرتبه‌ی دوم، حزب نوتأسیس وحدت قرار دارد و احمدشاه مسعود و شورای نظار مقام سوم را احراز می‌کنند. تفاوت در اینجاست که دولت برهان‌الدین ربانی یک دولت مشروع و قانونی بود که هم مشروعیت داخلی داشت و هم بین‌المللی؛ کرسی افغانستان در سازمان ملل متحد را در اختیار داشت و سفارت‌خانه‌های افغانستان در کشورهای مختلف فعال بودند، اما در داخل کشور نمی‌توانست به‌درستی اعمال حاکمیت نماید.

تأمین امنیت شهروندان از وظایف ذاتی هر دولت است. در تمام کشورها، هیچ گروهی اجازه‌ی عملیات مسلحانه علیه دولت مستقر را ندارد؛ یعنی هر دولت مشروع و مستقر، مخالفان مسلح خود را سرکوب می‌کند. احمدشاه مسعود، وزیر دفاع همین دولت بود و طبیعتاً تلاش می‌کرد امنیت و ثبات را در پایتخت برقرار کند. مسئله این نیست که احمدشاه مسعود در افشار عملیات نظامی انجام داده است، بلکه مسئله این است که در استفاده از وسایل و روش‌ها زیاده‌روی شد و به غیرنظامیان بی‌گناه آسیب رسید.

تحلیل کارشناسانه‌ی فضای جنگی نشان می‌دهد که احمدشاه مسعود در محاسبات اولیه‌ی خود گمان می‌کرد که حزب وحدت نیروهای زیادی را در افشار مستقر ساخته و آن‌ها مقاومت خواهند کرد. از این‌رو، قوای گسترده‌ای را به میدان جنگ فرستاد. اما چون مقاومتی صورت نگرفت، کنترل و مدیریت این نیروهای جنگی مشکل شد. در نتیجه، نیروهای خشمگین و آماده‌ی نبرد، با نبود مقاومت روبه‌رو شده و به خودسری، غارت و چپاول دست زدند.

از سوی دیگر، اگر حزب وحدت درکی همه‌جانبه از اوضاع می‌داشت، درمی‌یافت که هزاره در کابل نمی‌تواند بجنگد؛ زیرا در محاصره‌ی کامل قرار داشت و گویی در چاهی زندگی می‌کرد. نه عقبه‌ی استراتژیک داشت، نه مسیر پیش‌روی و عقب‌نشینی. در شرایط جنگی، نه می‌توانست وارد شود، نه خارج؛ نه حمایت لجستیکی ممکن بود، نه انتقال زخمیان.

در چنین وضعیتی، ورود هزاره به جنگ کابل، به‌معنای جنگیدن در خانه‌ی خود بود، و هرگونه تغییر در خطوط جنگی—even به‌اندازه‌ی دو یا سه کیلومتر—برای آن‌ها فاجعه‌بار می‌بود.

این در حالی‌ست که پشتون‌ها و تاجیک‌ها می‌توانستند سال‌ها در کابل بجنگند؛ زیرا هردو عقبه‌ی استراتژیک و تدارکاتی داشتند. پشتون‌ها مسیرهایی به پشاور، قبایل آزاد، میدان‌شهر، غزنی، قندهار، هلمند و هرات داشتند، و تاجیک‌ها مسیرهایی به شمالی، چاریکار، پنجشیر، تخار، بدخشان، دوشنبه، بلخ و بخارا. در نتیجه، امکان عقب‌نشینی، پشتیبانی، انتقال زخمی‌ها و تأمین نیرو برایشان فراهم بود.

هزاره‌ها اما از این امکانات محروم بودند. بنابراین، ورود حزب وحدت به جنگ با دولت برهان‌الدین ربانی، یک اشتباه بزرگ استراتژیک بود که سرانجام، به نابودی‌اش انجامید.

اکنون، بیش از سی سال از آن فاجعه می‌گذرد، اما آثار و تبعات آن جنگ داخلی هنوز روح و روان مردم را می‌آزارد. از سویی دیگر، لاشخوران و کاسب‌کاران سیاسی، همچنان بر خون قربانیان افشار تجارت می‌کنند؛ در حالی که خود و حزب‌شان از عاملان اصلی آن فاجعه‌اند.

امروز، زمان داوری عادلانه‌ی تاریخ فرارسیده است. تاریخ باید قضاوت کند که مسؤولیت این فاجعه بر عهده‌ی چه کسانی است و فقدان مدیریت و ضعف تدبیر چه کسانی را آشکار می‌سازد.

کتاب ارزشمند «افشار: خون، سیاست و تجارت قدرت» که به همت محقق بلندآوازه‌ی کشور، جناب سیدجعفر عادلی حسینی، نگاشته شده، می‌تواند به‌عنوان سندی معتبر در شناخت واقعیت‌های آن دوران مورد استفاده‌ی وجدان‌های بیدار و حقیقت‌جو قرار گیرد.

امید است این کتاب، در روشنگری و بیداری نسل جوان کشور و کسانی که طی سه دهه گذشته در معرض سیل اخبار کذب، جعل و تبلیغات مغرضانه قرار گرفته و بی‌رحمانه شستشوی مغزی شده‌اند، تأثیرگذار باشد و پنجره‌ای نو برای دیدن حقایق روشن بگشاید.

با احترام و آرزوی نیک

سیدمحمدرضا علوی

۵ آوریل ۲۰۲۵ – استکهلم

 

 

 

About روند فکری انقلاب سبز

Check Also

جمهوری سکوت رسانه‌ای با خط مشی نژادی

جمهوری سکوت رسانه‌ای با خط مشی نژادی محمد امینی «جمهوری سکوت» نام سایتی است که …

جواب دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *